بازگشت به آغوش تو #10
بفرمایید😊
.
بعد از خوردن صبحانه به طرف اتاقم رفتم نیاز به فکر کردن
دارم نمیدونم حالم یه جوریه
رفتم تو اتاقم فک کنم مامان اینا برای بعد ناهار بیان پس
رفتم مواد لازانیا رو به اندازه خودم و ارمین آماده کردم و
شروع به پختن مواد کردم آی ک مغزم داره از فکرای
جورواجور میتر که منم یه حسایی به آروین دارم ولی
نمیدونم عشقه یا چیز دیگه ای عاحح
نمیدونم ولی باید حتما با لعیا صحبت کنم هرچی باشه حالم
بهتر میشه در حال خورد کردن سوسیس ها بودم ک از بس
حواس پرتی کردم دستم برید و آخم کل خونه رو پر کرد و
بعد سوزش زیاد خون زیادی ازش شروع به چکیدن کرد
همون موقع بود ک آرمین با چهره ای بهم ریخته و ترسیده
به طرفم اومد
_ببین چیکار کردی با خودت نمیدونی بلایی سرت بیاد
خودمو میکشم؟
در حال ناله کردن گریم اومد
سریع رفت گاز استریل و باند رو آورد و بعد از ضدعفونی
دستم رو بست گریم خیلی شدید بود منو محکم تو بغلش
گرفت و موهامو نوازش میکرد و زیر لب با خودش حرف
میزد
_نمیدونی بلایی سرت بیاد خودمو میکشم لعنتی آخه چرا
اینجوری میکنی با خودت عشقم
بعد ده دقیقه از بغلش اومدم بیرون هرچند دوس نداشتم
ولی مجبور بودم ببخشید اذیتت کردم من میرم ادامه
غذا رو میپزم
_نخیر شما با این وضعیت هیچ کاری نمیکنی من میپزم
به قیافش ک شبیه پسرای تخس شده بود نگاهی انداختم
و با غیافه شیتون گفتم باشه فقط نکشیمونا
_کجاشو دیدی من آشپز معروفم
خلاصه با خنده و شیتونی غذامونو خوردیم راستش
خوشمزه ترین غذای عمرم بود نوبت ظرف شستن رسید
_کار را ک کرد؟؟؟ آن ک تمام کرد
بعدشم سریع به طرف ظرفشویی رفت و دستکشارو دستش
کرد
از قیافش ک حالا مثل پسر کوچولوها داشت ظرف میشست
خندم گرفته بود
یهو یه مکثی کرد و قیافش شیطانی شد بعد که فهمیدم یه
گوله کف بزرگ پرت کرد و لباسم خیس شدن چسبید به
بدن خوش فرمم
_بهتره بری لباستو عوض کنی
رد نگاهشو گرفتمو رسیدم به بدن خودم
بعدشم سریع به طرف اتاقم رفتم.....
برام کامنت بزارید پلیز( ˘ ³˘)♥
(☞ ͡ ͡° ͜ ʖ ͡ ͡°)☞