بپر ادامه ฅ^•ﻌ•^ฅ 

نمیدونم چی شده بود اما ادرین داشت از ترس فرار میکرد 
اما اومودم برم سمتش که یه سدایی تو سرم میگفت

 بکشش بکشش اما ادرین و من نمی تونم بکشم


اون عشق منه

 
اما کنترل احساسم دستم نبود بدم داشت خود به

 خود حرکت میکرد

 
انگار که میخوام همین الان بکشمش

 
رفتم سمت ادرین اومدم چاقو در بیارم که ادرین بقلم

 کرد و شروع کرد به بوسیدنم 

من پشمام ریخت 

و ادرین من بقل کرد و برد تو اتاق و منو روتخت

 خوابوند و خودشم پیشم خوابید 

من سریع خوابم برد و...  

 

امید وارم خوشتون اومده باشه (✪‿✪) 

لایک ها و کامنت ها رو بترکونید (. ❛ ᴗ ❛.) 

عشق منین بای بای ฅ^•ﻌ•^ฅ