رمان جنگ بین دو قلمرو p2

Harrypattr..... Harrypattr..... Harrypattr..... · 1402/05/20 23:16 · خواندن 1 دقیقه

هایی با پارو دو اومدم.

 

 

تا اینکه در و باز کردم 

وای نه الان چرا 

-دولیا کیه؟

+عمم هیچکس همسایس

وایی جک اینجا چیکار میکنی؟

÷ واست خون اوردم حتما خیلی ضعف کردی.

+اره ممنون ولی باید بری جالیا اینجاس.

÷وای دوباره اون چرا همش میاد اینجا؟

+جک بس کن فعلا برو وقتی رفت بهت پی ام میدم.

-دولیا چه خبره؟

+هیچی همسایه بود رفت.

-اها خب بشین کمکت کنم رمان تو بنویس.

چند ساعت بعد...

+وای جالیا ممنون.

-خاش گلم کاری نکردم خب من دیگه برم دیرم شد.

+فردا میبینمت خدافظ.

-خدافظ.

اوه خدا رو شکر رفت.به جک پی ام بدم.

چند ساعت بعد...

تق تق.

جک بود راستی یادم رفت جک و معرفی کنم دوست دانشگاهیم هست و یه جورای بهش علاقه دارم اون مثل من خوناشام نیست.

یه انسان معمولی‌ه.

در و باز کردم از بی حالی و بی خونی داشتم میمردم جک من و گرفت برد رو صندلی گذاشت.

÷نباید اینقدر بی احتیاط باشی باید همیشه همراهت خون داشته باشی.

+جک نمیتونم دوستام چی میگن. جک میتونی امروز و اینجا بمونی حالم خوب نیست.

÷باشه مامان و بابای من خونه نیستن میتونم بمونم.

+ممنون.

شب...

+جک کجا میخوابی؟

÷فرقی نداره.

+پس با هم بخوابیم(بچه ها منحرفی نباشید لطفا مثل دوتا ادم خوابیدن)

صب که شد دیدم جک پیشم نیست رفتم پایین اشپز خونه دیدم یه کاغذ رو میز هست روش نوشته بود.......

 

خب بچه ها تا پارت بعد خدافظ.