خون آشام زندگی من p8

𝘑𝘦𝘦𝘯𝘢 𝘑𝘦𝘦𝘯𝘢 𝘑𝘦𝘦𝘯𝘢 · 1402/05/20 18:20 · خواندن 2 دقیقه

(هشدار این پست کمی بوی کپک میدهد):/

برو ادامه مطلب

چی اونا لباسای مادرشون بوده. یعنی اینی که تن منه لباس مادرشونه.

*_________________________________________*

مرینت: واق.واقعا متاسفام که این لباسو پوشیدم. خ.خیلی ببخشید:(

آدرین: مشکلی نداره. خیلی بهت میاد 

ادوارد: چی چیو مشکل ندارهههه اینا لباسای مادرمه چجور جرعت کردی اینا رو بپوشییی(با داددد)

مرینت*

ادوارد خیلی عصبانی بود و داشت سرم داد میزدکه...

ادوارد*

اعصابم خراب بود و چاقویی با کنده کاری های ریز که روی میز بود رو برداشتم و وارد بدنش کردم

آدرین: چ.چیکار کردیییی ادواردددددد

مرینت*

ادوارد چاقو رو برداشت و وارد بدنم کرد جیغ خفیفی کشیدم و چشمام سیاهی رفت.

آدرین : سریع به خدمتکار ها گفتم دکتر  رو خبر کنید 

.

.

.*_____________________*

ساعت 9:20 ،،،

آدرین: د.دکتر حالش چطوره ؟

دکتر: زخمش رو پانسمان کردم  فقط تا 2 روز نباید کار های سنگین انجام بده بعد از 2 روز حالش خوب میشه. نگران نباشید علاحضرت .

آدرین: (آه کشیدن) خداروشکر

آدرین*

بعد از‌ رفتن دکتر رفتم سراغ ادوارد..

آدرین: ادوارد این چکاری بود کردی هانننن

ادوارد: خدمم نمیدونم

آدرین: ما این دخترو هنوز یه‌روز نمی‌شناسیم بعد تو از سر عصبانیت بهشت چاقو میزنییی

ادوارد:معذرت میخوام :(

آدرین:پوفففف

رفتم پیش مرینت کنارش نشستم...

محو  زیبایی درون چشمای آبیِ اقیانوسیش شدم چقدر زیباست موهای آبیِ تیره اطلسی بازش می‌درخشید . ببخشید ک بهت چاقو زدن معذرت:(  

از خود بیخود شده بودم میخواستم ‌ببوسمش ولی جلوی خودم رو گرفتم. مست لبهای صورتیِ مرمریش شده بودم. (نویسنده محو میشود😐🦦)

دیگه نتونستم تحمل کنم لب هامو گذاشتم روی لبهاش و بوسیدمش (شتتت)

بعد از دو مین ازش جدا شدم ک یهو.........

*__________*

پایان پارت گفتم این پست بوی کپک میده گوش نکردین.

ببخشید کم بود جایی بودم نتونستم زیاد بنویسم 

برای پارت بعد 25 لایک و 30 کامنت

بایییی🦦😐