خودتو گول نزن تو دوسش داری p8

𝕱𝖆𝖙𝖊𝖒𝖊𝖍 𝕱𝖆𝖙𝖊𝖒𝖊𝖍 𝕱𝖆𝖙𝖊𝖒𝖊𝖍 · 1402/05/19 23:13 · خواندن 2 دقیقه

 بزن ادامه💌

با صدای قناری های توی اتاقم از خواب بیدار شدم یاد چند ساعت پیش افتادم لبخندی روی لبم شکل گرفت با خودم گفتم درد و غما تموم شده امروز یه روز جدیده😊😋

توی افکارم بودم که در باز شد آدرین بود با یادآوری حرفای نینا سرمو از خجالت انداختم پایین 

اومد روی تختم نشست یه دونه گل توی دستش بود پشت گوشم گذاشت و بوسه ای روی پیشونیم زد 

گونه هام دیگه سرخ تر از این نمیشدم

با این حرفش واقعا از ته دل خوشحال شدم انگار میخواستم از قبل خودم اینو بهش بگم

آدرین: بامن ازداوج میکنی؟

اشکی که توی چشمام جمع شده بود رو نمیتونستم مخفی کنم فقط همین جواب توی ذهنم میچرخید

مرینت: بله!!!!

۱ ماه بعد 

آلیا داشت موهامو درست میکرد  منم داشتم فقط به این فکر میکردم که آدرین چقدر خشگل میتونه شده باشه

با صدای آلیا به خودم اومدم

الیا:مرینت خانم خودتو توی آینه ببین 

واااای چقدر زیبا شده بودم تصورش برام سخت بود

مرینت: از کی تا حالا آرایشگر شدی؟ 

وخنده ای کردم

هیچ وقت زحمتاشو فراموش نمیکنم هیچوقت

رفیق به این میگن 

آلیا لباس عروسو تنم کرد و منو مرتب کرد

بدون صبر آلیا رو بغلش کردم و گفتم رفیق خودمی

۲ ساعت بعد

آدرین پشت سر هم بوق میزد 

از خونه اومدم بیرونو بهش گفتم : (باخنده)آروم!!

سوار ماشین شدم ماشینی که با سلیقه ی آدرین گل کاری شده بود 

محشر بود!!!!

به تالار رسیدیم منو آدرین روی صندی هامون نشستیم

مهمون ها جوری نگام میکردن که خجالت میکشدن همه پچ پچ میکردن

البته صداهاشون رو میشنیدم که میگفتن اون خیلی زیبا شده، اون عالیه

همچی داشت طبق برنامه پیش میرفت که......

پارت بعد قراره اتفاقات جالبی بیوفته پس منتظر باشید😘

و سوالا😊😊😊

😋¹از سوالا که ناراحت نمیشید؟

😋²از کدوم معلماتون خوشتون میاد؟

😋³از نظر شما داستانم چطوره؟

😋⁴چند سالته؟

مرسی ازتون لایک و کامنت فراموش نشه😊

بای