دختری باقلب شکسته p3 💔
سلام سلام من اومدم با پارت جدید و فکر کردم که چطوری میتونم رمانم رو بهتر کنم که متوجه شدم❤️🍿مهسا جان لطفا ی برچسب با اسم دختری با قلب شکسته 💔 درس کن💓
بفرمایید ادامه :
دیدم مانی رو با ویلچر اوردن بیرون. رفتم پیشش زانو زدم، دستشو گرفتم و گفتم
_مانی منو یادته؟ من دختر حمیدم
مانی:مهس.. ا (با صدای اروم و پیر)
اشک تو چشمام جمع شد و بلند شدم رفتم تو اشپزخونه یکم گریه کردم.
خلاصه بعد از احوال پرسی کردن رفتیم تو پذرایی که دیدم نگاه پسرا رو من و الیاس ی نگاه به خودم انداختم بعد سریع رفتم سمت اتاق.
_خاله معصوم!
معصوم: جانم مسی؟
_خاله ی مانتو داری به ما قرض بدی؟
معصوم. اره ولی فک کنم براتون گشاد باشه
الی:مشکلی نیس
مانتو هایی که خاله داد رو پوشیدیم و اومدیم بیرون(مغنعه و شالشون در گردنشونه) که دیدیم روزه خونا اومدن
اردلان و اریان:سلام مسی
_سلام دادش کوچولو های من(15 سال دارن)
یکم هم با دوقلو ها حرف زدیم که متوجه شدم که اینجا جمع عذاری ه و الان این بچه ها گریه میکنن پس گفتم
_توپ دارید بریم فوتبال بازی کنیم؟
دوقلوها:اره
الی:مسی چیکا..
که زدم به دستش
الی:منم میام
_بریم مامان جان ما میریم فوتبال بازی کنیم
اذی ژون:مرسی دخترم(برای سرگرم کردن بچه ها)
الی:اینجا ی زمین فوتبال هس بیاید اینجا بازی کنیم
اردلان:ولی اونجا درش بستس
-قبلا نرده هاشو با سیم چین زدن احتمالا می خواستن بدزدن اینارو پس با لگد باز میشه باید اینطوری بازش کرد ببینین
مجید:میتونی بازش کنی؟
_اره خب ببینین اینطوری با انگشتاتون نرده ها رو میگرید بعد محکم با لگد میزنی بهش
لگد اولو زدم....
دومو....
سومو.....
چهارمو که زدم کنده شد
_ حالا از همینجا پاهاتو میبری داخل و دستاتو ول می کنی!
مجید :افرین مسی مرسی که بچه هارو سرگرم می کنی
_خواهش می کنم
1 ساعت بعد
3 هیچ به الیا و اریان گل زدیم منو اردلان که دیدم روزه خونا اومدن بیرون ماهم رفتیم خونه
_مامان کلید ماشینمو بده
مامان:دست من نیس که دادی به میلاد بره برات تعویض پلاک کنه بیاد
_اوکی منو الیا میریم لباس بگیریم همینجوری از باشگاه اومدیم اینجا
حمید:(باباش) چجوری؟
_پیاده
حمید. بیا کیلیدو بگیر ماشین دم دره تا پاساژ راه زیاده برید(ماشین باباش:x33)
_مرسی بابا بغلش کردم
نیم ساعت بعد
الیا
رفتیم پاساژ و کلی لباس مشکی خریدیم و دو دست لباس و شلوار راحتی. برگشتیم. من ی تیشرت مشکی لش پوشیدم که عکس ی فضا نورد روش بود با شلوارم لی ابی مسی هم ی شلوار لی یخی پوشید با ی تیشرت لش مشکی که روش طرح اسکلت داشت شال هم سر نکرد منم سر نکردم ما کلن شال سر نمی کنیم.
مسی
اومدیم خونه لباس عوض کردیم و رفتیم اشپزخونه برای کمک کردن (چون وقتی کسی میمیره میان عذاداری شام هم میمونن و باید هی خرما بیار چایی ببر...)
انقد زیاد بودن که هی چایی دم میکردن.این ساختمون که همه بچه های حاج اقا توش زندگی مسکنن رو حاج اقا ساخته. طبقه اول که خودشونن یعنی خاله معصوم مامانی و حاج اقا. طبقه دوم رو داده به پسرش ممد که واحد رو به روش ناصر هست. و طبقه سوم رو داده به رضا دخترا هم خونه ی شوهر. تو اشپزخونه ی خاله معصوم ی در هست که به ی واحد دیگه وا میشه تو این واحد حاج اقا زندگی میکرد 🏢 تو هر طبقه دو واحد هست و این در به واحد رو به رو راه داره(گرفتین منظورمو؟) این واحد دوطبقه س ی پذیرایی و اشپزخونه و دسشویی تو طبقه اوله و طبقه بالا هم پذیرایی اشپزخونه دسشویی و اتاق خواب داره. مردا نشستن تو اون پذیرایی و از طرف زنا هی شربت و خرما و چایی میره اونور....