به زودی میفهمم.. p2

Pania Pania Pania · 1402/05/19 17:32 · خواندن 1 دقیقه

ادامه 👇

های حرفی ندارم فقط حمایتا رو بیشتر کنین پلیز

از زبون مرینت 

یهو از خواب بیدار شدم روی یک تخت خوابیده بودم من اینجا چیکار میکنم ؟ اها فهمیدم دیشب مشروب خوردم مست شدم و... ولی اینجا کجاست ؟ چشمم به عکس ادرین افتاد حتما ادرین منو اورده اینجا . و...ل...ی و...لی ل...با...س...ا...م چی ؟ چرا عوض شدن ؟ تو همین فکرا بودم که در باز شد و ادرین اومد تو . _ به به خانم بالاخره بیدار شدن . +ادرین تو لباسامو عوض کردی ؟ _ اره دیگه . + به حقی لباسمو در اوردی هاااا ؟ _ خب اون لباسه مهمونیت بود نمیتونستی باهاش بخوابی . + نه منظورم اینه که توتوتو ل..خ...ت منو دیدی . _ اینکه اشکالی نداره ما رلیم‌ . + درسته رلیم ولی تو نباید لخت منو بببینی _ یک جور میگی انگار لباس زیرهم نداشتی . + ادرین مسخره بازی در نیار . یهو خودشو انداخت رو تخت سریع بغلم کرد اصلا نمیتونستم تکون بخورم اروم لبشو گذاشت رو لبم انقدر محکم فشار داد که اشکم در اومد لبش رو از رو لبم برداشت + ادرین تروخدا التماست میکنم . گوش نداد و..... ) سانسور ( 

بالاخره که تموم شد اشکامو پاک کردم _ خوبه دیگه نمیتونی بهم خیانت کنی . + خیلی بدی میدونستی ؟ 😭 _ خب درد داره تقصیر من نیست

ببخشید کم بود چون سانسور کردم