𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐑𝐨𝐬𝐞
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟏𝟔❥
𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐑𝐨𝐬𝐞
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟏𝟔❥
━━━━━━༺🤍༻ ━━━━━━
:Merinette
گفت :
_سارا خانم بهت گفت باید چیکار کنی دیگه؟
سرم رو به نشونه ی بله تکون دادم، که گفت :
_اوکی، پس دنبالم بیا
از اتاق خارج شدیم و به سمت طبقه ی بالا رفتیم، دستش رو داخل جیبش کرد و کلیدی در آورد و در رو باز کرد، با باز شدن در نگاهم به اتاق افتاد، پاهام سست شده بود، این...
این همون اتاقی بود که اون روز این همه بلا سرم آوردم بود، وارد اتاق شد و برگشت و نگاهی بهم کرد و گفت :
_نترس، کاریت ندارم، بیا تو
وارد اتاق شدم، نگاهی بهم کرد و سمت کمد رفت و درش رو باز کرد و گفت :
_ببا اینجا، هر لباسی که خوشت میاد بردار و بپوش و هر چیزی لازم داشتی بهم بگو.
و بعد از اتاق خارج شد، به سمت کمد رفتم و لباس سفید بلندی رو انتخاب کردم، لباسم رو در آوردم و پایین تنه ی لباس رو گرفتم و به سمت بالا کشیدم و پوشیدم.
به سمت میز آرایش رفتم و داخل آینه نگاهی به صورتم انداختم، کبودی هاش محو شده بود و جای زخم ها ام رفته بود، نمیدونم چش شده بود ولی توی این هفته رفتارش باهام خیلی بهتر شده بود و دیگه کاری باهام نداشت، وقتی میدیدمش حسی داخلم موج میزد که هیچ وقت این احساس رو نداشتم.
نگاهم رو از آینه جدا کردم و دستی به سر و صورتم کشیدم که ناخواسته دستم به کشوی دراور خورد و باز شد، گلسری نگین کاری شده چشمام رو جلب کرد، دستم رو به سمتش بردم و برداشتمش، خیلی تو چشم بود و دست از درخشیدن بر نمی داشت، گلسر رو آروم به سرم زدم که با شنیدن صدایی به خودم اومدم :
_مهمونا نزدیکن!
سرم رو برگردوندم و با دیدنش دلم ریخت، پیرهن سفید با کت و شلوار مشکی رنگی تنش بود، به سمت اومد و موهایی که جلو صورتم بود رو کنار زد و گفت :
_بهتری شدی!
بدنم رو بهش چسبودندم و دستی روی کراوات مشکی رنگش کشیدم و صافش کردم و گفتم :
چند ثانیه ای میشد که محو چشمای سبزش زمردیش شده بودم، تا اینکه خودش رو ازم جدا کرد و به سمت در اتاق رفت و گفت :
__زود بیا پایین
نمیدونم چرا ولی ناگهان سوالی که همیشه تو ذهنم بود روی لب هام نشست.
پایان این پارت.
این داستان ادامه دارد....✎
♡♡♡♡♡
خب دوستان عزیز امیدوارم که از این پارت هم خوشتون اومده باشه، و قرار بود این پارت پارت آخر باشه ولی به دلایلی تا پارت 20 ادامه دا ه و پارت ها کوتاه هستن،
10 لایک تا پارت بعد...