بپر ادامه ʕ´•ᴥ•`ʔ 

 

امروز روز معود بود روزی بود که قراره فیلیکس برای همیشه زجر بکشه قراره تا اخر عمرش فقت بخواتر

 کارایی که کرده حسرت بخوره قراره که بخاطر  خودش

 بمیره 


ادرین وارد اتاق شد اما وقتی منم دید ا صورتش با

 حالت ترس پرشد 
خنده ای از سر عصبانیت زدم صدای خندم شیطانی

 شده بود
ادرین ترسیده بود اما منم کنترلی روی این احساسم 

 نداشتم 


ادرین داشت میرفت بیرون که...

ببخشدید کمه (๑•﹏•)