زندگی ناخواسته پارت دوم

Marl Marl Marl · 1402/05/18 16:42 · خواندن 1 دقیقه

سلام ممنون از همایت خوبتون . 💜💜🌺💗

انقدر غرق افکارم بودم که متوجه زمان نشدم.
از حمام بیرون زدم.🛀
اروم حوله رو به موهای شلختم کشیدم و یکمی هم بدنم رو خشک کردم . 🧖‍♂️
رو تختم خودم رو پرت کردم .خودمو بغل کردم . کسیو می خوام که ..
از حرفم منصرف شدم. و اروم گریه کردم. 
******************
چشمام رو باز کردم .. تند، تند پلک زدم تا چشمام به نور افتاب عادت کنه. نگاهی به ساعت کردم . دقیقا ساعت دو ظهر بود.
کار همیشگیم بود  این ساعت بیدار بشم. ساعت رو ول کردم. به مامان یه صبح بخیر کوچیک گفتم و شروع کردم به خوردن صبحونه و یه لیوان شیر🥛
_مامان  میرم چند تا چیز بخرم
. سرم درد می کرد. 
پارک هوای خوبی داشت. رفتم سمت پارت
روی یه صندلی نشستم . یه دختر و پسر جوان از جلوم رد شدن . چقدرم صمیمی بودن!.  
یعنی میشه منو رز هم یه روزی باهم صمیمی باشیم.
به خودم گفتم تو باید قوی باشی.
ساعت ۶ ظهر بود . یه شیر پاکتی خریدم و رفتم خونه. وسایلم رو جمع کردم. رفتم زبانسرا. کسی بهم توجه نکنه ! سعی می کنم غرورم رو نشکنم ولی مخفیش کنم. وقتی وارد شدم مرینت هم اونجا بود. رفتم سر گوشیم .. دلم می خواست ازاد باشم. غم بزرگم رو مخفی کردم و سعی کردم ماسک بزرگی رو صورتم بزنم. وقتی حتی معلم هم بهم  توجه نکنه. بقییه چی؟
فکر کنم مست شدم.. این حرفا رو ول کن بخند... با اینکه درونم سیاه بود ولی باید می خندیدم
وقتی کلاس تموم شد اول از همه از کلاس بیرون رفتم و حدود پنج دقیقه تو راه بودم تا برسم به خونه🌃 . در خونه رو باز کردم که........

______________________________________
پارت اول تقدیم نگاهاتون ..
امیدوارم خوشتون اومده باشه. پارت سوم در ۱۵ کامنت و ۱۰ لایک .
❤❤❤