new world 🌍p47

𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 · 1402/05/18 15:35 · خواندن 3 دقیقه

سلام مهسا چرا دسترسیم به گفتمان نویسنده ها بسته شده؟ 

 

 

 

 

 

 

مرینت و آدرین تو راه خونه بودن مرینت به این فکر می کرد که حتی قرار نیست بفهمه چشمای بچه هاش چه رنگیه ولی آدرین از اینکه الان بچه دار شده خوشحال بود و نمی دونست تا چند روزه دیگه مرینت برای چند سال ناپدید میشه ، اونا هردو به چیز های مختلف فکر می کردن این آخرین روزهایی بود که مرینت پیشه آدرین بود و بعد از اون می رفت آخرین روزهایی بود که می تونست کنارش شاد باشه 

وقتی رسیدن خونه مرینت هوگو و ِاما رو برد تو اتاقشون اونارو روی تختشون گذاشت

 

 ( ِاما و هوگو هم اتاق جدا دارن هم مشترک)

 

 و پیششون نشست آدرین هم رفت پیشه بچه هاش و مرینت نشست مرینت با لبخندی که نشون میداد ناراحته به بچه هاش و آدرین نگاه می کرد جوری که انگار قراره برای همیشه از پیششون بره و دیگه هیچ وقت بر نگرده 

آدرین متوجه لبخند غمگین مرینت شد و فهمید مرینت دوباره ناراحته 

آدرین با لحنی آروم از مرینت پرسید : مرینت چرا ناراحتی دوباره حالت خوب نیست 

مرینت با خنده جواب آدرین رو داد : نه چرا ناراحت باشم چرا اینو پرسیدی؟ 

آدرین می دونست مرینت حقیقت رو بهش نمیگه و می تونست پیش بینی کنه که قراره اتفاق های عجیبی 

بی یوفته که ممکنه برای همه ناراحت کننده باشه ولی می دونست به زودی میفهمه قراره چه اتفاقی بی یوفته و دلیل کار های عجیب مرینت رو می فهمید ولی آدرین خودش اینجوری فکر می کرد

آدرین : فکرشو بکن اونا یه روزی  اولین کلمشون رو میگن و اولین قدمشون رو برمی دارن یه روز تولد یک سالگیشون رو می گیریم 

مرینت وقتی حرف های آدرین رو شنید اشک هاش سرازیر شدن چون اون هیچ وقت نمی تونست این چیزایی که آدرین میگه رو ببینه 

آدرین اشک های مرینت رو می بینه و مرینت رو بغل می کنه  و بهش میگه : 

مرینت چرا داری گریه می کنی 

مرینت : فقط احساساتی شدم، گریه هوگو مرینت رو نجات میده و باعث میشه آدرین سوالاتی که در ذهنش هست رو نپرسه، هوگو نصفه نیمه چشماشو باز می کنه و معلوم میشه چشم های هوگو آبیه درست مثل مرینت، مرینت از این خوشحال شد که شاید قبل از اینکه ناپدید بشه چشم های بچه هاشو ببینه

 آدرین با مهربونی به مرینت گفت : چشماش آبیه درست مثل تو، مرینت در جواب آدرین لبخند از روی خوشحالی زد 

 

روز ها خیلی سریع می گذشت ِاما و هوگو الان یک ماهشون بود اونا درست شبیه هم بودن هردو چشمایی شبیه دریا و موهایی شبیه خورشید داشتن 

طبق برنامه ریزی هایی که مرینت کرده بود امروز آخرین روزی بود که کنار آدرین و هوگو و ِاما بود 

 

 

 

تموم شد این پارت شرط نداره 

روزه میراکلس با تاخیر مبارک دیروز بود 🖤❤