رمان S²P⁷:; UNKNOW

Witch Witch Witch · 1402/05/18 14:10 · خواندن 8 دقیقه

حعی این پارت رو داشته باشید که پارت بعدی خدا می‌دونه کی میاد😂

 

حسی عظیم و جادویی درون آدرین را تصرف کرده بود ، دست های مرینت روی سینه و قلب آدرین بود و تپش آن را حس میکرد 
قلب مرینت مانند قلب آدرین با سرعت میتپید و خود را به قفسه های سینه اش میکوبید ، گویی میخواهد از حرکت بایستد و یا از سینه در آید و با قلب آدرین اقدام شود

ناگهان جمله ای در ذهن مرینت تداعی شد "او درحال بوسیدن شخصی بود که قرار بود توسط دستان مرینت کشته شود" لحظه ی فرو رفتن چاقو در سینه ی آدرین و فتح شدن سطح چاقو با خونش در ذهن مرینت تداعی شد

او در میان بوسه ی لیمویی اش دچار سردرگمی شد


لب های آدرین روی لب های مرینت و یکی از دست هایش پشت کمر مرینت و اورا در آغوش گرفته بود و دست دیگرش روی کمر مرینت قرار داشت


آدرین حتی می‌توانست حرکت پر قدرت قلب مرینت را از پشت سینه هایش هم حس کند ، می‌توانست تا وقتی حس کند که قلب مرینت از تپش بایستد !!
قلب مرینت از شدت هیجان بسیار از تپیدن ایستاد ، لحظه ای چشمان بسته ی مرینت باز شدند و برای لحظه ی آخر چهره ی معشوقه اش را تماشا کردند
─────────• · · · ⌞🌻⌝ · · · •─────────
ناگهان آدرین متوجه ی سنگینی ای شد که وزنِ جسم بی جان مرینت بر سمت زمین می انداخت ، او متوجه ی سرد شدن لب ها و بوسه ی مرینت ، و جدا شدن لب و سر مرینت از خودش شد 
جسم بی جان و در آن لحظه سنگینِ مرینت دستان آدرین را به عقب راند و چشمان آدرین نظاره گر صورت بی رمق و بی جان مرینت شد که روی هوا معلق بود

آدرین با نگرانی نام مرینت را نجوا کرد «مرینت!!» 
او سیلی آرامی به صورت مرینت زد و اورا تکان داد ، او بی قرار و پر از ترس نام معشوقه اش را صدا میزد «م.م.مریلت!! مری..مری..مرینت !! مرینت !!»
او مرینت را به سمت خودش جلو کشید و سر مرینت را به سینه اش چسباند ، با دستانی که از ترس سرد شده بود مرینت را به خود چسبانده بود ، 
یکی از دستان آدرین سر و موهای بلوری و بلوبری مرینت را نوازش میکرد ، او مرینت را مانند عروسکی در آغوشش تکان میداد و با نگرانی زیر لب نجوا میکرد « مرینت لطفا این شوخی بی مزه رو تموم کن »
او مرینت را از خودش جدا کرد و کمی عقب برد ، آدرین به سرِ معلق مرینت در هوا چشم دوخت و به قطرات خونی که از گوشه ی لب های مرینت می چکیدند 
آدرین با دیدن این صحنه شوکه شد و مرینت از آغوشش ، محکم بر روی چمن های سرد افتاد 
او با ترس به جنازه (یا بهتر است بگویم جسمِ بی جانِ معشوقه اش که مانند زیبای خفته به خواب ابدی رفته بود ) چشم دوخت او با نگرانی دست سرد مرینت را در میان دو دستش قرار داد و شروع به مالیدن کرد ، قطرات ریز اشکی از چشمان او آویزان می‌شدند « ببین ببخشید ناراحتت کردم خواهش می‌کنم تمومش کن!! اگه مشکل بوسه بود هیچ وقت نزدیک بهت نمیشم !! » تا اینکه انگشت آدرین روی نبض سرد و غیرِ تپنده ی دختری که دوستش داشت قرار گرفت

او دست مرینت را ول کرد و دست مرینت لای چمن های بلند و سبز رنگ افتاد ، آدرین با ترس به پنجره ها چشم دوخت و آنها را یکی یکی دنبال کرد تا پدر و مادرش را بیابد و از آنها کمک بخواهد

چشم های آدرین دوباره با ناامیدی روی مرینت تابانده شد ، او دست هایش را روی سینه های مرینت گذاشت و به آنها فشار وارد کرد ، او در حالی که وزنش را روی دستانش انداخته بود و دستانش هم روی سینه های معشوقه اش بودند خم شد و برای بار دوم مرینت را بوسید درحالی که مرینت دومین و شاید آخرین بوسه ی عشق شان را از دست میداد 
خونِ شیرین مرینت بر کناره ی لب های آدرین نقش بستند ، او با اشک مرینت را نگاه میکرد و با دستش به سینه و قلب او فشار می‌آورد ، او بارها نام شوک و ماساژ قلب را شنیده و به خاطر سپرده بود ، او بی رمق پر از ترس به سینه های مرینت فشار وارد میکرد 
وجود آدرین مملو از حس ناامیدی و ترس بود ، او با وحشت به مرینت چشم دوخته بود و با خودش و او حرف میزد « بای.باید چیکار کنم ؟ماساژ قلب؟ تنف.تنفس مصنوعی یا همچنین چیزی ؟»

آدرین روی زمین نشست و شروع به اشک ریختن کرد صدای گرفته و خفه ی آدرین تنها به گوش خودش و جسم بی جان معشوقه اش میرسید « چرا دقیقا امروز .. چرا دقیقه بعد اولین بوسه مون!؟!؟»
آدرین برای بار دوم دستانش را روی سینه ی مرینت گذاشت و شروع به فشار دادن کرد « خواهش میکنم !!» او سرش را روی سینه های مرینت گذاشت و دنبالِ صدای تپش قلب او بود ، اما هیچ صدایی جز افتادن قطرات اشک بر سینه ی مرینت نمی‌شنید ،

او با گوشه ی آستینش لب هایش را پاک کرد ، لب هایی که آدرین دوست نداشت بعد اولین بوسه بشوردش ، اما حالا خون مرینت آنها را شسته بود 
آدرین بلند شد تا به سمت دالان برود ، سپس در جای خود ایستاد ، از طرفی او نباید هیچ لحظه ای را برای نجات مرینت از دست میداد 
از طرفی او می‌دانست قلب خوش صدای مرینت دیگر نمی‌تپد و او هرگز صدای مرینت را در حالی که میگوید « ارباب آینده » نمی‌شنود 
او آرام به مرینت نگاه کرد 
─────────• · · · ⌞🌻⌝ · · · •─────────
مرینت برای همیشه اورا ترک کرده بود و آدرین پس از اینکه پدرش به سراغ مرینت می آمد ، دیگر فرصت چشیدن طعم لب های معشوقه اش را نداشت 
شاید از نظر شما کار آدرین کمی چندش آور و بی حیایی بوده باشد (اگر خودم نویسنده نبودم و آدرین را خوب نمی‌شناختم میگفتم او درِ دیزی را باز دیده و حالا که مرینت دیگر زنده نبود پس نمی‌توانست شکایتی هم کند .. از قدیم هم گفته اند گربه حیا ندارد ) 
؛ اما در آن لحظه آدرین تنها و اولین عشقش را برای همیشه از دست داده بود 
و او تنها پسری احساسی و ۱۶ ساله بود 
عشقی که می‌گویند هرگز دوباره اتفاق نمی افتد
و عشقی که حتی فرصت نکرده بود به او بگوید دوستش دارد 
آدرین سمت مرینت رفت و یکی از دستانش را زیر گردن مرینت و دست دیگرش را زیر زانو تای مرینت گذاشت

آدرین مرینت را در آغوش گرفت و بلند کرد ، حالا که تنها جسم زیبا و در حال سرد شدن مرینت در آغوش آدرین جا خوش کرده بود 
سر مرینت خم شده بود و در هوا معلق بود تا اینکه به سینه ی آدرین چسبید ، موهای بازش با حرکت آدرین و باد بر روی دست آدرین می‌رقصیدند ، مرینت با لباسی سفید بدون آستین و یقه ای چین دار و دامنی چهارخانه و صورتی در آغوش آدرین به خواب ابدی رفته بود 
آدرین مانند تمام افسانه ها و فیلم های دیزنی دور خودش و حیات چرخی زد و سپس در نزدیکی شمشیر ها با زانو روی زمین نشست ، پاهای درون کفش مرینت زمین را تجربه کردند و کفشِ صندل مانندِ سیاه و براق مرینت میان چمن های بلند و سبز قرار گرفت ، نیمی از بدن مرینت روی زمین بود و آدرین ، آخرین بوسه اش را تقدیم مرینت کرد و در حالی که دستش روی قلب معشوقه اش بود اورا بر روی زمین گذاشت


آدرین شروع به فریاد زدن کرد« پدر !! پدر مرینت !! مرینت حالش بد شده» او  فریاد میزد سپس یکی از شمشیر هارا اندکی انطرف تر پرتاب کرد و به سمت دالان دوید تا پدرش را بی آورد

آدرین با اشک سوی پدرش می‌رفت ، اشک هایی که به فکر از دست دادن از معشوقه اش شروع به ریختن و چکیدن کرده بودند

قافل از اینکه قلب بی‌جان مرینت دوباره شروع به تپیدن کرده بود 
شاید مانند تمام افسانه ها کار بوسه ی عشق حقیقی بوده باشد(منفی ۱۰۰٪ ممکن است) ؛
شاید هم فشار و شوک هایی که آدرین به قلب او آورده بود موجب به تپش افتادن قلب او شده بود 
و تمام مدتی که مرینت در آغوش گرم آدرین بود و آدرین در حالی که معشوقه ی بی جانش(یا تازه جان گرفته اش) را در آغوشش می‌چرخاند ، و تمام مدتی که در حال چرخش زیبا و رمانتیک (شاید هم چندش آورد ) باد موهایش مرینت را تکان میداد 
مرینت تازه در حال جان گرفتن بود 
و سومین بوسه ی آدرین بر روی لب های گرم تری نسبت به بوسه ی دوم قرار گرفت 
─────────• · · · ⌞🌻⌝ · · · •─────────
امیدوارم شما از اونایی نبوده باشید که با حس چندش شدن کل رمانو زده باشید جلو ...
این اتفاقا یه دلیل منطقی داشتن که دقیق ترشو توی پارت های بعد میگم و میگم اصلا چرا اینطور شد ... 
بوسه هاروهم برا کسایی گذاشتم که جدیدا گیر دادن گفتن عاشقانش کو پس.. گذاشتم 😑😅 الان همه چی اوکی شده ؟

(از نظر علمی هم چون مرینت طی ۷ ماه توی شرایط روحی بدی بوده آماده ی هرگونه شوک یا سکته ای بوده .. بعد از این اتفاق (kiss) بهش شوک بزرگی وارد میشه و قلبش از تپیدن می افته .. اما چون توسط یه شوک به سمت مرگ می‌ره توسط یه شوک(ماساژ ) هم به سمت همین دنیا برمیگرده )😅(و اینکه این شوک ها باعث تغییرات روانی زیادی روی مرینت خواهند شد .. اما این تغییرات چقدر مخربه یا نه رو ... حعی .. خواننده های مظلومم باید تو پارت های بعد ببینن)(منظورم اینه قراره عذاب بکشید (شایدم نه)😂)

و اینکه اصلا مرینت نمایی در کار نبود خود مرینت برای کشتن آدرین استخدام شده ..

امیدوارم خوشتون اومده باشه.. سایورانا