وبلاگ لیدی باگ

بفرمایید ادامه😊🤗

چشام قفل دوتا تیله طوسی بود که توی تاریکی برق میزد نمیدونم چجوری اومد داخلو  داشت با مامان اینا سلام احوالپرسی میکرد ولی من جلوی در همینطوری خشکم زده بود که با صدای خاله به خودم اومدم 

-اِ خاله جون چرا اونجایی بیا قربونت برم که دلم برات خیلی تنگ شده 

سرمو انداختم پایین و بغلش کردم به همه سلام دادم و اصلا متوجه گذشت زمان نشدم فقط تند تند میز شامو چیدم 

برای خودم یه کف دست ماکارونی کشیدم ولی بازم با غذام بازی میکردم اصلا به فکر شکمم نبودم حالا هی این آرمینم از دستپخت تعریف میکرد پیچاره فک میکرد مامان پختتش:\

مامان :ولی آرمین جون پسرم این غذارو کاترینا پخته و یه چشمک ریزی هم به خاله زد 

منم که سرم داشت میرف زیر میز اینقدر سر به زیر بودم 

آرمین همینجوری خوشکش زده بود و تا آخر غذا هیچی نگفت 

مامان اونارو به رختخوابشون راهنمایی کرد و منم به طرف تختم رفتم مگه خوابم میبرد که یه دفع تشنه شد  شکم کارد خوردم هیچی دیگه من بدبخ کلی از پله ها پایین رفتم که خیر سرم آب بخورم داشتم در یخچالو میبستم که نگاهم  دوتا تیله طوسی افتاد و آب بدجوری پرید گلوم آرمینم که هول شده بود یه دستشو رو سینم و با اون یکی دستش آروم به پشتم میزد آخ آخ که گلوم خیلی میسوخت   هیچ به خاطر سرفه درد پریود کم بود دل دردم اضافه شد عاحح من چقدر دس پا چلفتیَم بعد اون اتفاق اصلا حتی نتونستم به چشماش نگاه کنم و به طرف تختم راه افتادم که خبر مرگم بکپم ولی خودمونیما چه آبرو ریزی شد بعد کلی فکر خوابم برد ....




فردا___


با صدای زنگ گوشیم به زور از جام بلند شدم که خیر سرم دیرم نشه ماشینمم که دادیم تعمیرگاه تسمشو درس کنن باید با تاکسی برم سریع به سمت دستشویی رفتم و بعد از صفا دادن موهامو شونه کردم به سمت کمدم رفتم هعیی آخه تو دانشگاه چرا باید به لباس گیر بدن یکی از بلند ترین کراپامو که مشکی بود انتخاب کردم با یه شلوار بگ یه مانتو که به زور تا روی زانوم هم میرسید با یه مغنعه مشکی که خیلی شل سرم کردم  کفش و عینک دودیم ورداشتم به سمت کنسول آرایشم رفتم یه رژ گلبهی کمرنگ زدم با خط چشم همیشگی یکمم رژگونه هایلایتر و در آخر هم پودر فیکس .......

لایک کنیدااا

راستی به غیر از اون چالشی که گذاشتم دوتا دیگه هم هست یکیشو امروز براتون میزارم اون یکی هم فردا 😉

بای♡
 
 

.