رمان UNKNOW فصل۲پارتـ۶

Witch Witch Witch · 1402/05/17 01:22 · خواندن 7 دقیقه

توجه: (این پست اندکی بوی ماهی گندیده میدهد .. )

 
─────────• · · · ⌞🌻⌝ · · · •─────────
آدرین محکم سرش را تکان داد و زیرلب زمزمه کرد «این چه کاری بود کردی » 
او چشمانش را محکم بسته بود و تکان میداد ، حس ععجیبی در وجود آدرین فوران میکرد ، حسی که گویی نشانگر این بود که معشوقه اش آنجا نبود 
او ناگهان متوجه ی صدای بی قراری مرینت شد ، مرینت در جای خودش با خشم می‌جنبید ، قلب آدرین مانند آسمانی گرفته و ابری شد 
او محکم به سینه اش چنگ زد و زمزمه کرد «لعنتی !!» ، آدرین از اینکه موجب شده بود مرینت ناراحت شود خشمگین بود 
ناگهان مرینت با دو زانو روی زمین افتاد و در حالی که موهای پریشانش دور صورتش را گرفته بودند روی زمین چمباته زد

آدرین به سمت مرینت دوید و کنارش نشست ، او با فاصله ای بسیار کم نزدیک مرینت نشسته بود و دستانش را دور شانه ی مرینت حلقه کرده بود 
مرینت سرش را بالا آورد و مسحورانه در عمق چشمان آدرین خیره شد ، او با حس ناراحتی به آدرین می‌نگریست ، او متوجه ی گرمی دست دیگر آدرین دور کمرش شد ، آدرین مرینت را که روی چمن های نرم قرار داشت چرخاند تا صورتی که تنها کمتر از یک کف دست با او فاصله داشت هم راستای صورتش شود 
وقتی آنها آنگونه روبه روی هم نشسته بودند ، تغییرات قدی و اینکه آدرین اندکی از مرینت بلند تر بود به خوبی مشخص بود 
─────────• · · · ⌞🌻⌝ · · · •─────────
سراسر وجود مرینت سست و بی رمق شده بود ، او رسماً و کاملا در آغوش آدرین قرار داشت و پاهای بی توانش روی پاهای آدرین بود ، شتاب و کششی از سوی آدرین به سمت مرینت می آمد 
منظورم کشش ناوصفودنی و حسی بی حد و مرز بین آن‌دو نیست ، منظورم علاقه ی فراوانی که مرینت نسبت به آدرین داشت نیست 
مرینت همچنان اصرار داشت که در مورد احساساتش نامطمئن است ، اما از صمیم قلب می‌دانست که چیزی در مورد آدرین وجود دارد که او نمی‌تواند درک کند ، گویی او نیمه ی دیگر قلبش است 
همانطور که گفتم منظورم کشش ناوصفودنی و حس بی مرز و انتها نیست ، آدرین داشت مرینت را بیش از پیش به سمت خود میکشید و فاصله ی یک کفت دستی را کمتر میکرد

─────────• · · · ⌞🌻⌝ · · · •─────────
ندیمه ی سوم پرسید « خب حالا بگو ببینم تاحالا عاشق کسی شدی؟»
مرینت به اجتماع ندیمه های جوان و هم‌سنش چشم دوخت که منتظر پاسخ او بودند ، او با خجالتش سرش را پایین انداخت و گفت « نه.. نه!!»
یکی از ندیمه ها با شوق و صدای دخترانه اش گفت « گونه هایش گل انداخته بگو دیگه !!»
مرینت دسته ای از موهایش را دور دستش پیچید « ر.راستش نمیدونم .. مطمئن نیستم حسم عشق باشه »
یکی دیگر از ندیمه ها خودش را به مرینت چسباند و گفت « دقیقا هست ، گونه هات که اینو میگن »
_« درهم آمیختگی حس ها » چشمان همه ی ندیمه ها به سوی یکی از ندیمه ها با نام مونیکا قفل شد ، او با لبخند ملیحی غرق در دو چشم مرینت ادامه داد « حس آمیزی یا درهم آمیختگی حس ها یه سندروم و اختلالِ که توش همه چیز درواقع یه چیزه ، تْو در این اختلال بوها ، رنگ ها مزه ها و تمام حس هارو باهم مرتبت می‌بینی ، تو ناگهان با دیدن یک شخص یاد یک مکان . اسم . رنگ . بو و مزه می‌افتی ، برات اشکال یه موسیقی و صدا دارن ، اون موقع همه چیز برات یه چیزه » سپس لبخند عمیقی تری زد و سرش را پایین انداخت « وقتی عاشق یکی باشی نزدیک شدن بهش مثل این می‌مونه که به این اختلال دچار شدی ، همه چیز برات یه چیزه که به اون شخص خلاصه میشه ، رنگ موهاش برات یه دنیاست ، بوی شیرینی که میاد نمی‌دونی عطر موهاشه یا عطری که به خودش زده ، شاید هم اصلا بو نیست بلکه مزه و طعمِ اولین بوسه تون هست !!» گونه های ندیمه مانند موهایش سرخ شدند «تمام کلمات عضوی از اسم اون و تمام رنگ ها و حس ها نشانه ی اون هستند !!  وقتی  عاشقش بشی همه چیز برات یه کسه!! من..م..منم یه مدت عاشق صاحب کارم بودم!!» او این را گفت و از خجالت آب شد ، سپس همه ی ندیمه ها با ذوق ریختند روی سرش و از او سوالات متعددی کردند 
─────────• · · · ⌞🌻⌝ · · · •─────────
موهای طلایی و گویی گندم گونِ آدرین مرینت را به سوی مزرعه ی آفتابگردانی برد ، چشمان زمردی او مانند خورشیدی بر او می‌تابید و قلب مرینت را تصرف میکرد 
قلب مرینت بیشتر از همیشه می‌تپید، احساس هیجان و شیرینی ای در وجودش جریان یافته بود ، بدن مرینت هر لحظه بی حس تر از قبل میشد

حالا صورت مرینت تنها اندازه ی چند انگشت با آدرین فاصله داشت و پاهای داخل ساق رفته اش روی بخشی از پاهای آدرین و کنار کمرش قرار داشتند ، میشد گفت مرینت تقریبا درون آغوش آدرین بود

مرینت با تعجب و حس لمس بودنی با چشمان درشت و اطلسی اش به آدرین می‌نگریست که مسحورانه اورا نگاه میکند ، ناگهان آدرین چشمانش را بست و مرینت را بوسید

 
─────────• · · · ⌞🌻⌝ · · · •─────────
ابتدا مرینت با تعجب به آدرین نگاه میکرد ، قلب مرینت با برخورد لب های گرم آدرین از حرکت ایستاده بود ، سپس او نیز چشمانش را بست و اولین بوسه ی عشق حقیقی اش را تجربه کرد 
او آرام در آغوش گرم آدرین جا گرفته بود و بوسه ی چندش آورش را ادامه میداد ( البته از نظر خودشان رمانتیک بود ) عطر وجود آدرین ، وجود مرینت را در بر گرفته بود (از آنجایی که چندشم میشود باید بگویم بیشتر از عطر وجود آدرین عطر ماهی گندیده ای بود که برای ناهار خورده بودند (البته گندیده نبودها!! ))
مرینت با شوق بوسه ی شان را ادامه میداد 
─────────• · · · ⌞🌻⌝ · · · •─────────
همین چند لحظه پیش احساسی بزرگ درون آدرین را فرا گرفته بود ، او بوسه ای گرم تقدیم مرینتی که همیشه می‌شناخت کرده بود 
او مرینت را به سمت خود می‌کشید ، حسی درون وجود او میخواست این بوسه را تقدیم مرینت کند ، در آخر آدرین لب هایش را بر لب های مرینت گذاشت 
پسر شانزده ساله ای که به بهانه ی جلوگیری از فشار عصبی به معشوقه اش خود را به خواسته ی قلبی اش رسانده بود ، کاری که مدت ها پیش در پی انجامش بود 
روزی که مرینت برای ۷ ماه گم شد ، او همراه با گل مگنولیومی از سوی باغچه در دست منتظر مرینت بود ، او آماده ی رسیدن و بوسیدن مرینت بود قافل از اینکه مرینت برای گرفتن آن گل نخواهد آمد 
─────────• · · · ⌞🌻⌝ · · · •─────────
حسی عظیم و جادویی درون آدرین را تصرف کرده بود ، دست های مرینت روی سینه و قلب آدرین بود و تپش آن را حس میکرد 
قلب مرینت مانند قلب آدرین با سرعت میتپید و خود را به قفسه های سینه اش میکوبید ، گویی میخواهد از حرکت بایستد و یا از سینه در آید و با قلب آدرین اقدام شود

ناگهان جمله ای در ذهن مرینت تداعی شد "او درحال بوسیدن شخصی بود که قرار بود توسط دستان مرینت کشته شود" لحظه ی فرو رفتن چاقو در سینه ی آدرین و فتح شدن سطح چاقو با خونش در ذهن مرینت تداعی شد

او در میان بوسه ی لیمویی اش دچار سردرگمی شد


لب های آدرین روی لب های مرینت و یکی از دست هایش پشت کمر مرینت و اورا در آغوش گرفته بود و دست دیگرش روی کمر مرینت قرار داشت 


آدرین حتی می‌توانست حرکت پر قدرت قلب مرینت را از پشت سینه هایش هم حس کند ، می‌توانست تا وقتی حس کند که قلب مرینت از تپش بایستد !!
قلب مرینت از شدت هیجان بسیار از تپیدن ایستاد ، لحظه ای چشمان بسته ی مرینت باز شدند و برای لحظه ی آخر چهره ی معشوقه اش را تماشا کردند
─────────• · · · ⌞🌻⌝ · · · •─────────

این پارتِ فردا بود

امیدوارم از این پارت لذت برده باشید 

قشنگ بود ؟

(اونایی که kiss اینا دوست نداشتن ببخشن ولی لازم بود ) 

(تو پارت بعدی یه سری دلیل میارم ، میفهمید اصلا چرا باید این اتفاق می افتاد و چرا مرینت مرد )

و کاملا هم مرگش علمی بودا پزشکا پارت بعد هم به شما هم آدرین میگن 

 

خوشتون اومد ؟ حعی انگیزه یادتون نره بدینااا ... اگه انگیزه ندین یهو دیدیم این آخرین پارتِ قبل مسافران بود .. بعد من رفتم و شما موندین و صبر و انتظار برای وداع و خاکسپاریِ مرینت (البته که اونایی که برنده شدن پاگه پارت بعدی رو نخوام این چند روز (این هفته شایدم) بدم میگیرن)