آرزو بودن با تو🫧𝐟𝟒 𝐩𝟓

𝙈𝙚𝙝𝙧𝙨𝙖 𝙈𝙚𝙝𝙧𝙨𝙖 𝙈𝙚𝙝𝙧𝙨𝙖 · 1402/05/16 23:21 · خواندن 6 دقیقه

دلیل تاخیر آخر پست است

 

از زبان کاگامی

 

من: بنظرم این معدن برای مرینت خطر ناکه

 

الکس: میشه چیکار کرد

 

من: الکس میگم نمیخوای تو این معدن رو بخری، نه نه نه اصن فراموش کن چی گفتم

 

الکس: میگم ف.ک.ر بدی نی(نقطه ها نشانه لکنت)

 

من: چیشد چته چرا منو اینجوری نگاه میکنی؟

 

الکس: هیچ وقت متوجه برق چشمات نشدم 

 

و بعد الکس با دستاش موهام رو نوازش کرد و آروم آروم به هم نزدیک شدیم و چشمامونو بستیم و من یکی از چشم هامو باز گذاشتم و تقریبا لب هامون نزدیک بود که......

 

از زبان مرینت 

 

نمیدونم چرا ولی خوابم نمی‌برد و از تخت بلند شدم و رفتم تو حال و دیدم میخوان لب بدن ولی من کاریشون نداشتم و کاگامی تا منو دید از الکس دور شد و بعد الکس نگاه من کرد و آهائی گفت و منم رفتم تو آشپزخونه و داشتم یخچال رو باز میکردم و..

 

من: راحت باشید😊😊

 

و یک بطری در آوردم و سر کشیدم و گذاشتم سره جاش و رفتم رو مبل روبه روییشون نشستم

 

من: گفتم که راحت باشید

 

الکس: نخوابیدی؟

 

من: نَه، آممم کاگامی میشه حلقتو ببینم

 

و حلقه ازدواجشو نشون داد و یکم نگاش کردم و گفتم قشنگه و نگاه دست الکس کردم اونم حلقش دستش بود

 

من: حالا مطمئنی میخواد بیاد 

 

کاگامی: کی میخواد بیاد اینجا

 

الکس: نمیدونم آخه گفت فردا میاد

 

کاگامی: کی 

 

من: من مطمئنم نمیاد اون همیشه بد قول بوده

 

کاگامی: کی

 

من و الکس: فلیکس(دوستان در داستان من فلیکس شبیه آدرین نیست فقط یک اسم به ذهنم اومد)

 

کاگامی: آها

 

و کاگامی از جاش بلند شد و رفت تو آشپزخونه داشت ظرف هارو میشست

 

الکس: مرینت میگم میخوای من معدن رو بخرم

 

کاگامی: عه نه اینجوری که من میترشم(😅😅)

 

و کلی حرف

 

فردا از زبان مرینت

 

از خواب بیدار شدم و رفتم آبی به صورتم زدم و الکس و کاگامی هم زود تر از من بیدار شدن و من صبحانه خوردم و یک لباس پوشیدم 

و رفتم بیرون تا یکم قدم بزنم ولی الکس همش میگفت خطرناکه خطرناکه ولی منم بزور راضیش کردم و رفتم بیرون و داشتم قدم میزدم و رو حرف خودم بودم مطمئنم فلیکس نمیاد(معلوم میشه که فلیکس کیه)

 

و نشستم یک جایی تا استراحت کنم و.....

از زبان فلیکس 

از فرودگاه اومدیم بیرون و میخواستیم تا خونه الکس پیاده رَوی کنیم و داشتم راه میرفتیم که دیدم مرینت تو پارک نشسته و از پشت صندلیش دره گوشش گفتم: خواهر خوشگله من کیه؟ (😑😑)

از زبان مرینت

تو فکر بودم که یک نفر دره گوشم گفت: خواهر خوشگله من کیه؟   و منم از جام بلند شدم و برگشتم نگاه کردم و دیدم فلیکس بود خیلی خوشحال بودم و از خوشحالی پریدم بغلش(خب دوستان اگه یادتون باشه در پارت اول مرینت وقتی داشت خودشو معرفی میکرد گفت با برادر الکس در پاریس زندگی میکنم.     ولی مرینت نگفته که دیگه برادر نداره و اینکه فلیکس از الکس بزرگتره و ازدواج کرده و اینکه الکس ۲۷ سالشه و مرینت ۲۵ و آدرین ۲۶ و فلیکس هم ۲۹ سالشه)

 

و همینطور که تو بغلش بودم یکم گریه هم از خوشحالی میکردم و چشمامو باز کردم و چشمم به ژینوس افتاد و از بغل فلیکس بیرون اومدم و ژینوس رو بغل کردم

 

(دوستان ژینوس همسر فلیکسه و مرینت از دیدنشون خوشحاله چون خیلی کم فلیکسو میبینه آخه فلیکس یک شغلی داره و در گیره و داخل ایتالیا زندگی میکنه)

 

خیلی از دیدنشون خوشحالم و در راه بودیم که.......

 

💜🖤💜🖤💜🖤💜🖤💜🖤💜🖤💜🖤💜🖤

دوستان بخاطر تاخیر خیلی شرمندم😭😭و دلیلش این پایینه و حتما بخون 

 

 من شمال بودم و شما هم باید بدونید که شمال اینترنتش خوب نیست و ما با مهمان هایمان رفتیم و منم تو راه جلو نشستم یعنی کنار بابام و منم قبل اینکه مهمان هایمان بیان اصن حالم خوب نبود همش گریه میکردم خیلی آجیم اذیتم میکنه خیلی هم شیطونه ولی خیلی دیگه اذیت میکنه و حالا من جلو نشستم ولی بابام خیلی تند میرونه که آدم سکته میکنه و بعد چند دقیقه می‌رسیم ویلامون و استراحت میکنیم و اینکه ما تو فومن و انزلی بودیم و ما ایتراحتو میکنم و میریم لبه دریا آخه ویلامون نزدیک بود پیاده رفتیم و میریم و منم اصن عادت ندارم برم تو آب ولی من رفتم و وقتی اومدم از آب بیرون کلا من زیر شن بودم و حتی لایه انگشت های دستم هم شن بود و ما برمیگردیم ویلا و دوش میگیرم و خب ما میخوایم بخوابیم و آجیم خوابید ولی منو دختر عموم خوابمون نمی‌رفت و اینکه مهمان های ما عموم و زن عمو و دختر عموم و پسر عمومه خب ما بزور میخوابیم و بزور بیدار میشیم و بعد ۱ ساعت میریم بازار مال داخل انزلی و خب اونجا چنتا پاساژ هست و ما بیشتر تو پاساژ ونوس مال بودیم و همین خرید میکنم و بربیگردیم و منو آجیم و دختر عموم مزون برگذار کردیم یا همون فَشِن شو بر گذار کردیم برای بابا همون و هِی میرفتیم لباس عوض میکردیم و به بابا هامون نشون میدادیم و همین و بعد ناهار خوردیم و بعد شام خوردیم و بعد خوابیدیم و بیدار شدیم و ما سوار ماشین شدیم که بریم کرج دوستان من کرج زندگی میکنم البته موقت و با کلی بحث کردن بلاخره مامانم رو راضی کردم که جلو بشینم البته بحث نکردیم فقط نشستم و راه میومدیم و همش من میگفتم: غلت کردم جلو نشستمممم.       و بعد ۴۰۰ بار که اینو گقتم رسیدیم و گوشیمو برداشتم و اینارو نوشتم خب دیگه بسته ولاگ شد و اینکه مهمان هامون الان شمالی و با ما نیومدن کرج و اینکه همون جور که گفتم من موقت در کرج زندگی میکنم در اصل من جنوبی هستم یعنی خوزستان زندگی میکنم و همیشه ایران گردی میکنم و همیشه میومدیم کرج و ما در کرج یک خونه گرفتیم ولی باید برای مدرسه ها برگردیم و شاید برنگردیم و میخوام شرط بزارم و الان هم دارم کوکی میخورم🍪🍪

 

۲۰ کامنت و ۳۲ لایک