Revenge is over💋😉 P8

S.k S.k S.k · 1402/05/16 18:47 · خواندن 6 دقیقه

من اومدم با پارت جذاب برید ادامه مطلب حمایت یادتون نره 💓

و اگر پارت های قبلی نخوندید برید بخونید 

(شروع پارت جدید ادامه 7)
از زبون مرینت : 
بعد از بحث و گفت و گو با آلیا به شرکت رفتیم. 
امروز جلسه عکاسی داشتیم و من کاملا  فراموش کرده بودم . 
البته مطمئنم که جونز بدون من میتونه خوب جلسه عکاسی رو پیش ببره. 
جونز شخصیت باحالی داره و خیلی شوخ طبع از همون دوران دانشگاه تا الان که عکاس شرکته با هم هستیم .
بخاطر همین اطمینان زیادی بهش دارم .

یک سری به جونز زدم تا استرسم کم بشه .

............................................
(شروع مکالمه شون : )

مرینت : 《سلام جونز 》

جونز : 《سلام بر رئیس گل  ؛ به به چه عجب یادی از ما کردی .》

مرینت : 《 واقعا جدیدا سرم خیلی شلوغِ
اصلان میدونی یادم رفته بود جلسه عکاسی داریم 》

جونز : 《 هعی از اول هم تو فراموش کار بودی ؛ الان فقط بهونه جدید پیدا کردی همین 》

مرینت: 《 جونز به کمک ات احتیاج دارم لطفا این جلسه عکاسی رو بدون من پیش ببر؛ تو که خودت استاد همین کاری 》

جونز: 《 بله چشم حتما؛ فرمایش دیگری نداری ؟ چون دیگه باید برم به عکس برداری 》

مرینت :《 نه خیلی ممنون 》
........................................
(از زبون مرینت )
بعد حرف زدن با جونز آرامش گرفتم و رفتم تا بقیه کار های عقب مونده رو انجام بدم .
........................................
( از زبون آدرین ) 
بعد اینکه قرار شد همگی بریم .
تصمیم گرفتیم مستقیم از خونه به شرکت خانم ويلسون بریم دیگه سر به شرکت نزدم .
فکر کنم خانم ويلسون با دیدن جمع خانوادگی قراره سکته بزنه .
خود رقیب اش به زور قبول کرده چه بمونه کل خانواده اش رو .
آه که آه از دست زن عمو و مامانم دیگه نمیدونم چیکار کنم ☹🙁🤕
.....................................
ساعت 8:30 دقیقه صبح  :
از زبون آدرین: 
همگی سوار ماشین شدیم و شروع به حرکت کردیم .
تا به جلسه سر وقت برسیم 
......................................
ساعت 9 صبح در شرکت ویلسون :

(شروع مکالمه خانوادگی )

امیلی : 《 واو عجب شرکت بزرگی 》

سابین : 《 آره فکر کنم از شرکت ما هم بزرگتر 》

امیلی : 《 میگم خوب شد نزاشتیم تنها بیان دخترای اینجا خیلی زیبان ؛ چه بمونه به رئیس اینجا که حتما خیلی زیباتر از کارکنان خودشه 》

گابریل : 《 بسه خانم ها ما اومدیم قرارداد ببندیم نه دختر انتخاب کنیم. 》

پدربزرگ: 《 گابریل راست میگه لطفا آبرومون رو نبرید . 》

(و به سمت اتاق جلسه حرکت کردند )

آدرین : 《 سلام خانم کلارا 》

کلارا : 《 سلام آقای آگراست خوش اومدید .
فکر میکردم فقط با آقای لوکا و چند تا کارکنان تشریف میارین! 
راستش با دیدن این همه نفر تعجب کردم 》

لوکا : 《 بله راست میگید . ولی خب این شرکت خانوادگی هست عوض اینکه با چند کارکنان بيايم که آینده شرکت براشون مهم نیست ؛ با خانواده مون اومدیم.
مشکلی هست؟🤨🤨》

کلارا : 《 نه مشکلی نیست .
خانم ويلسون هم الان تشریف میارن .
شما بفرمایید بشنید 》
.........................................
(از زبون مرینت )

خیلی استرس داشتم چون زمان جلسه  فرا رسیده بود .
آلیا هم دلداری ام میداد که در اتاقم زده شد ؛ کلارا بود .

گفت : 《 خانم ويلسون خبری بدی براتون دارم . 》

گفتم :《 نگو بزار بشینم بعد بگو که تحمل هیچ خبر بدی ندارم 》

گفت : 《 خانواده اگراست ها همگی به جلسه تشریف آوردن .》

که من و آلیا هم زمان  گفتیم :《 چییییی بدبخت شدیم .》

و به صورت هم نگاه کردیم .

که آلیا گفت : 《 ببین فقط آرامش تو حفظ کن و برو به اون جلسه ؛ دختر تو قوی تر از این حرفایی باشه 》

و گفتم باشه و به سمت اتاق جلسه حرکت کردیم.

...........................................
از زبون امیلی :

بعد اینکه وارد اتاق جلسه شدیم کمی منتظر ماندیم که بعد چند دقیقه یک دختر زیبایی وارد اتاق شد فکر کردم باز یکی از کارکنان شرکت هست .
که بعد معرفیش فهمیدم صاحب شرکت این دختره هست واقعا حیرت انگیزه .

به بازوی سابین زدم گفتم : 《 باورم نمیشه همچنین دختر جوانی تونسته در دو و سه سال اندازه یک شرکت پنجاه ساله پیشرفت کنه 》

دیدم حواسش نیست باز به بازو اش زدم که دیدم به خودش اومد .

گفتم: 《 حواست کجا بود؟》

گفت :《 دختره خیلی شبیه مرینتم هست اگر مرینت منم عمرش طولانی بود .اینطوری زیبا میشد 》

سعی کردم دلداریش بدم ولی نمی تونستم سخت بود .
واقعا سخت بود سخت ترین درد این دنیا از دست دادن عزیزی که از جونت هم بیشتر دوست داری .
...........................................
(شروع مکالمه جلسه )

مرینت : 《 سلام ويلسون هستم ؛ خوش اومدید به شرکت ما 》

گابریل : 《 سلام خانم ويلسون گابریل اگراست هستم . پدر آدرین و آدرینا 》

امیلی : 《 سلام امیلی آگراست هستم. 
مادر آدرین و آدرینا 》

آدرینا: 《 سلام آدرینا هستم.》

تام : 《 سلام تام آگراست هستم .‌پدر لوکا 》

سابین : 《 سلام دخترم ؛ سابین اگراست هستم . مادر لوکا 》

پدر بزرگ : 《 رابرت اگراست هستم بزرگ خانواده اگرست 》

مرینت : 《 خیلی خوشبختم از آشنایی با هاتون ؛ خب پس جلسه رو شروع میکنیم   ؛ خانم کلارا لطفا توضیحات لازم رو برای بستن فرداد بفرمایید 》

کلارا : 《 بله چشم خانم ويلسون 》

کلارا : 《 کلارا هستم دستیار خانم ويلسون  ؛ خب شرایط ما برای قرارداد اینا هستند : 
1 - یک میلیارد در این شرکت سرمایه گذاری می‌کنید که در صورت بروز اشتباهی سرمایه تون بهتون پس داده نمیشه.

2 - به هیچ وجه روش کاری که ما استفاده میکنم رو شما بعد فسخ قرارداد نمی‌تونید استفاده بکنید  .

3 - کارکنان ما بعد فسخ قرارداد تا یکسال اگر استفعا هم بدن نمیتونن در شرکت شما کارکنن

4 - قرارداد دوساله می‌ببندیم .
و اگر راضی بودیم تصمیم به ادامه قرار دارد می‌دهیم

5 - اگر این قرارداد اتفاق بیوفته باید شرکتون رو با شرکت ما یکی کنید .

6 - آخرین و مهم ترین قانون اینکه بعد فسخ قرار داد وکیل مون رو تا یکسال به شرکت شما میفرستم تا نقض قوانین نکنید اگر کردید شکایت میکنم .

همینا بودن 》

مرینت :《 اینا قوانین ما هستند اگر شرط های ما قبول کنید میتونیم قرارداد رو ببندیم 》

آدرین: 《 این شرط ها غیر قابل قبول هستند 》

لوکا : 《 هیچ شرکتی حق نداره بعد فسخ قرارداد وکیل اش بفرسته به شرکت ما ؛ 
اگه شما خودتون بیایین اطلاعات ما رو بدزدیدن چی ؟ 》

مرینت : 《 هان 😂😂😂 
واقعا نمیدونم من به چه دلیلی بیام اطلاعات شرکتی رو که از خودم پایین تره بدزدم اگر قراره بدزدم چرا قرار داد می بندم ؟ 》

گابریل : 《 خانم ويلسون واقعا انتظار همچنین قوانین مضحکی نداشتم .》

مرینت :《 اگه نمیخواید قبول کنید مسله نیست قبول نکنید. 
چون من در طول عمرم سختی های زیادی دیدم. 
و همیشه یاد گرفتم پا به تخته خیس نذارم به قول ما خانم ها پاشنه کفشم نشکنه و نیوفتم 》

آدرین : 《 نه قبول  نمی کنیم 》

مرینت : 《 پس حرفی نمونده پایان جلسه‌ 》
( مرینت تا میخواست بره که رابرت اگراست نزاشت )
رابرت ( پدربزرگ ) : 《 صبر کنید خانم ويلسون قبول می کنیم فقط به شرطی 
اینکه شما با لوکا ازدواج کنید 》

................................................

خب در این پارت متوجه شدید رابرت کیه 

و بنظرتون مرینت این ازدواج رو قبول میکنه؟ 

6450 کاراکتر