خیمه شب باز♀️پارت 2

HARLEY HARLEY HARLEY · 1402/05/16 15:39 · خواندن 9 دقیقه

بچه ها ماجرا از قسمت بعد که میرن مسافرت شروع میشه🙂

برای خواندن پارت دوم به ادامه مطلب مراجعه نمایید🙂

آدرین:

 

عرق سرد کل جونمو گرفت!..

باید چیکار میکردم!؟!!..در قفل بود.. سعی داشتم بازش کنم اما کلیدی که تا چند لحظه پیش مطمئنم روی در گذاشتم ناپدید شده بود!!

صدای مشت کوبیدن به کمدی که چند قدمی من بود بیشتر و بیشتر میشد...

تنها 3 ثانیه بعدش کل اتاق توی سکوت فرو رفت..بدنم مثل یه مجسمه بی تحرک مونده بود..منتظر چیم؟!!!.. چرا نمیتونم تکون بخورم؟!!. میخواستم گلومو تحریک کنم برای گفتن حداقل یک کلمه.. فقط یک چیز..حتی تلاش هم بی فایده بود هیچ صدایی از دهن خشکم خارج نمیشد!..

دست یخ زدم بالاخره از دستگیره جدا شد.. نمیتونستم چشم از کمد بردارم..کم کم نفس های بی نظمم ریتم عادی پیدا کرد.. وقتی بالاخره تونستم ذره ای از تمرکزم رو برگردونم.. همون لحظه شروع شد!..صدای زوزست؟!!.. صداش مثل سگیه که از درد زوزه میکشه!.. صدای خفه و ضعیف هنوزم از سمت کمد میومد.. اما انقدر دور بنظر میرسید انگار داخل بزرگترین و عمیق ترین چاهه!.. 

ناله های ضعیف و اروم به جیغ های دردناکی تبدیل شد!!.. انگار...داشت عذاب میکشید.. لعنتی.. این صدای چیه؟!! 

حرف میزنه. ولی حتی یک کلمش هم نمیفهمم!!!!.. 

حتی متوجه نشدم چطور توی اون موقعیت نشسته روی زمین قرار گرفتم!.. فقط گوشامو گرفتم و چشمامو بستم!.. 

بسه!!.. بسه!!!!.. تمومش کن!!!! 

+آدرینننن؟!!!! 

_هاء؟!!... ای.. ایدن؟!!.. 

+حالت خوبه؟!!! بازم کابوس دیدی؟! 

_م... من.. 

خوب نبودم.. نمیتونستم نفس بکشم و حالت تهوع زیادی داشتم!.. دستام میلرزید و بدنم بی حس بود..

+پسر ترسوندیم!!..توی خواب همش میگفتی "بسه" یا "کمک"

یه عالمه چیز دیگه هم میگفتی ولی راستش هیچکدومو نفهمیدم!

_خ.. خواب.. میدی..دم؟!

+نه انگار هنوز حالت جا نیوفتاده!.. لاقل درو که قفل نکن الان برای در شکستت کی باید پاسخگو باشه؟! 😑

یه نگاه به در انداختم.. حق با اون بود.. قسمت شکسته در کاملا واضح بود.. انگار یکی با لگد محکم زده بهش!

_ببخشید فقط.. من..

+مامان غذا برامون گذاشته یه آب به دست و صورتت بزن و بیا پایین!

اعتراف میکنم واقعا احمقانه و خجالت آوره که توی همچین موقعیتی دیده بشم..ولی چرا حتی بعد از اینکه فهمیدم این فقط یه خواب احمقانه بود بدنم به لرزش ادامه میداد!؟

_ب.. باشه الان میام

ایدن از روی تخت بلند شد و رفت بیرون..هوای اتاق کاملا تاریک بود و واضحه خورشید کاملا غروب کرده..

اگر اشتباه نکنم ساعت 7 یا 8 بود..موندم شب چطوری میخوام بخوابم!

پتو رو از روم کنار کشیدم و خواستم روی پاهام بایستم... اولین چیزی که نگاهم بهش افتاد..کتابایی بود که روی زمین رها شدن.. صفحه هاش طوری تا خورده بود انگار از ارتفاع افتاده!..کاملا مطمئنم که همشون رو سر جاشون گذاشتم!.. مگه اینکه اونم یه خواب احمقانه دیگه بوده باشه!

ته دلم زلزله عجیبی برپا شده بود و مغزم با جمله "چیزی درست نیست" منفجر میشد.. نمیدونم این دلشوره از کجا میاد/

اخیرا دیدن خوابای افتضاح، بیداری کشیدن و دلشوره های بیخود کاملا عادی شده بود.. اما امروز فرق داشت.. طوری بنظر می‌رسید انگار واقعا اتفاق افتاد!

در دستشویی رو باز کردم و با اب سرد صورتم رو شستم!..درحالی که قطره های یخ از صورتم میریخت حوله رو برداشتم و بافت ضخیمش رو به صورتم کشیدم..چیزی باعث میشد از باز کردن چشمام پرهیز کنم!.. بی دلیل نمیخواستم به اینه نگاه کنم!..انگار یک نفر درست از پشت سر بهم خیره شده!

با دو دست ضربه نسبتا محکم و دردناکی به گونه هام زدم! _خیال بافی بسه!.. هیچکدوم از اینا واقعی نیست!!..فقط تو ذهن خودته!

با تردید چشمامو باز کردم!.. بی اختیار نگاهم درست به سمت اینه معطوف شد.. اینه کشویی که بجای لایه شفاف و منعکس کنندش محتویات داخل قفسه های کوچیک رو نشون میداد.

_من.. درشو باز کردم؟!

بیخیال.. انقدر فکر و خیال کردم که یادم میرم چیکار میکنم!

سرمو پایین گرفتم و آینه رو به حالت قبل برگردوندم!..

+واای پسر دارم از گشنگی میمیرم!.. اوه.. اومدی؟

_اره!.. چی داریم؟

+حدس بزن

_هرچی هست فقط سوپ میسو نباشه!!!

+حدس شما درست بود..

سرمو روی میز گذاشتم و گفتم _لطفاا بیخیاااال.. شوخی میکنی دیگه نه؟!!!!

صدای برخورد کاسه چینی با میز داشت از قبل کسل ترم کرد!

تو این هفته چند بار سوپ اخه؟!!!!!... این حتی یه وعده کاملم نیست!!!

_بقیه کجان؟

+ما که فردا داریم میریم.. مامان باباهم انگار از قبل برنامه داشتن بزنن به دل جاده منتظر موقعیت بودن!

_کجا رفتن؟

+نیویورک

_اوپس..

+برای فردا هیجان داری؟!

قیافه من واقعا به کسایی میخوره که هیجان دارن؟!!

_اره ازونجایی که اولین باره میخوایم بریم بیرون و توی یک جا بمونیم خیلی هیجان دارم

+زد حال😑.. وسایلاتو جمع کردی؟

_اره تو خواب...

+یعنی یباااار نشد عین ادممم جوابمو بدیاااا فقط یبااار

_سوال آدم واری کن خب!!.. من از هم وقتی اومدم خواب بودم چجوری میخواستم جمع کنم!

+درحال حاضر نمیشه باهات حرف زد 

زیر لب گفتم_ممنون بابت غذا

ایدن با یه دست گوشیشو گرفت بود و با یه دستش چاپستیک..هراز گاهی هم میخندید و دوباره ادامه میداد..

حتی میل نداشتم غذامو بخورم!

روند خوردن تا جایی ادامه پیدا کرد که گوشی ایدن با ویبره شدیدی شروع به زنگ زدن کرد_اوه لعنتی.. باید اینو جواب بدم... الو؟!!

خب.. اینم یه بهونه برای اینکه دیگه بشقاباشو جمع نکنه!

رفت طبقه بالا ولی بعید میدونم دیگه بیاد پایین.. بزار حدس بزنم.. تلفن رو جواب بده و بعدشم مشغول جمع کردن وسایلاش بشه و بگه "اخ!.. یادم رفت"

خوشحالم که اتاقامون با فاصله از هم ساخته شد!

غذاهای باقی مونده رو توی قابلمه برگردوندم و بشقابای خالی رو توی سینک گذاشتم..انقدر کسلم که حس میکنم الان میمیرم!!

سرم رو روی اوپن گذاشتم.. حتی نمیدونم به چی باید فکر کنم.. فردا قراره یه تعطیلات جدید شروع بشه دور از هر جور فکر و دردسر.. خوب بنظر میرسه!.. حداقل امیدوارم انقدر خسته بشم که یه خواب بی دردسر داشته باشم!

صدای قیژ قیژ در و بعدش جا افتادنش توی دیوار سرم رو از اوپن سرد جدا کرد!

سرم رو از اشپزخونه بیرون کردم و به راهروی تاریک طبقه بالا نگاه کردم.. تنها نوری که بود نور اتاق ایدن هست و اونم به لطف دره چارتاق بازشه!.. اتاقش تقریبا اخر راهروعه.. تنها چیزی که دیده میشد همون نور سفید و کم رنگه!..نمیتونستم چیز زیادی ببینم

در کل توی خونه تنها چراغ روشن چراغ پر مصرف و نارنجی رنگ آشپزخونه بود.. پذیرایی و حیاط و بقیه قسمتا کاملا توی تاریکی و خلوت عجیب خودش بود!..

نگاهم رو از در شکسته اتاقم برگردوندم.

+میو!!

_آااا!!.... جاسپر!!.. نزدیک بود سکتم بدی!..(جاسپر اسم گربش هست😅....اسم از این بهتر به ذهنم نرسید)

+میو!

_گشنته؟..بیا اینجا..

شیر رو از توی یخچال برداشتم و کاسه رو پر کردم!.

_فکر کنم کافی باشه نیست؟

+میووو!..

"تقق" 

_ایدن؟!!.. میتونی انقدر سروصدا نکنی؟!! 

"تقق" 

_ایدن؟!!!!!!... خداایا!! 

جاسپر رو با کاسه پر شیرش تنها گذاشتم و رفتم طبقه بالا.. 

_ایدن صدای منو.... ایدن؟!! 

برق اتاق روشن بود و در کاملا بازه!...اما هیچکس توی اتاق نیست!..

_امیدوارم باز برای ترسوندن من توی کمد قایم نشده باشی ایدن چون واقعا حوصله.... 

جاسپر روی میز تحریر ایدن بود و چندتا برگه رو روی زمین انداخت!.. 

_جاسپر؟!.. مگه غذا نمیخوردی؟! 

+میوو!!!... 

خب.. این لحن یکم عجیبه.. معمولا وقتی اذیتش میکنن یا عصبیه اینطوری صدا میزنه!.. 

_میدونی که نباید همینجوری این ور و اون راه بری و برگه و کتابارو بندازی مگه نه؟ 

برگه های ریخت و پاش شده رو از روی زمین جمع کردم.. این ایدن لعنتی معلوم هست کجاست! 

_بیا اینجا!.. 

خزای پشمالوش روی دستای برهنم کشیده شد..ضخیم تر از حد معمول بود.. حدس میزنم باید دوباره ببرمش حموم😑

+آدرین؟!!

به محض اینکه صدای ایدن از طبقه پایین ‌شنیده شد جاسپر با خشونت زیادی دستم رو چنگ زد و از بغلم پرید_اخخ.. جاسپر

طبق عادت معمولش وارد اتاق من شد!..خون زیادی از دستم میریخت.. از کی تاحالا انقدر عمیق چنگ میزنه!!. مگه از کی ناخوناشو کوتاه نکردم؟!!!!

+دستت چیشده؟!.. داره خون میاد!

_چیزی نیست جاسپر چنگم زد!

+جاسپر؟!.

سرشو خاروند و ادامه داد_داره اونجا با اسباب بازیش بازی میکنه!

درست کنار کاسه غذاش.. داشت با گندمش بازی میکرد.. ناخودآگاه نگاهی به اتاق انداختم!..عجیبه...

_چیزی میخواستی بگی؟

+میخواستم بگم بلیط قطار برای شیکاگو گرفتم..ادرس هم داریم..

_باشه.. و؟!

+و برو دستتم بشور..

_اومم..درسته!

                                 **********

دستم رو باندپیچی کردم.4 رد چنگ عمیق روی دستم حک شد. 

باید خودمم برم و چندتا لباس توی کوله بزارم! 

برق اتاق رو روشن کردم.. حس بدی بهم میداد!.. 

با نادیده گرفتن سوزش زیر پوستم کولم رو برداشتم... چند لباس داخلش گذاشتم و زیپش رو بستم.. هندزفری و گوشیم هم دم دست گذاشتم که فردا یادم نره! 

کتابای روی زمین رو روی میز گذاشتم.. نمیدونم مشکل کتابخونه چیه اما انگار اینا یه جا بند نمیشن.. به محض برداشتن کتاب برگه کوچیکی ازش افتاد.. 

_اومم؟! 

کاغذ خیلی کوچیک بود و دورش سوخته بنظر میرسید.. انگار دور تا دورش رو اتیش زدن! 

"در رو باز نکن" 

در؟!.. کدوم در؟!! برای نوشتنش از جوهر قرمز استفاده شده؟! 

من هیج دفتری ندارم که خطوطش اینطور با فاصله و رنگ پریده باشه..یا حتی خودکار و جوهر قرمز!.. 

"دریرینگگگ" 

"2 پیام ناخوانده" 

"نینو_فردا ساعت 7 میبینمتون" 

"کارلوس_ادرین همه چی برداشتی؟کلید و ادرس؟" 

دو انگشت شصتم روی کیبورد شروع به ضربه زدن کرد _برداشتم

"نینو _میرم بخوابم که فردا زود بیدار شم" 

"کارلوس_منم برم قسمت جدید تسخیر رو ببینم میخوابم"

"کارلوس_آدرین قسمت جدید رو میبینی؟ "

" علاقه ای ندارم اما ممنون از پیشنهادت"

" کارلوس_ضد حالا!.. یبار بشینین ببینین چی میشه مگه!"

" کارلوس_نینو؟!!! "

" تلاش نکن نتش خاموشه"

"کارلوس_ لعنت بهتون😑"

" شب تو هم بخیر😂"

" کارلوس_آدرین... "

" بله؟ "

" کارلوس_هیچ.. مراقب خودت باش"

" هاا؟ "

نتشو.. خاموش کرد؟!!.

.. درحالی که روی زمین نشسته بودم سرم رو روی تشک تخت گذاشتم.. فردا قراره یه تجربه اروم باشه.. درسته؟ 

بریممم برای قسمت بعدی که مرینت هم بالاخره قراره وارد داستان بشه و با آدرینت در خدمتتونم❤️

 

لایک و کامنت فراموش نشه♥️💬