𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐑𝐨𝐬𝐞

𝙰 𝙰 𝙰 · 1402/05/16 15:23 · خواندن 5 دقیقه

𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟏𝟓❥

𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐑𝐨𝐬𝐞 

𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟏𝟓❥

━━━━━━༺🤍༻ ━━━━━━

:Merinette

بعد از رفتنش، با بی حالی تمام از روی تخت آروم بلند شدم، کل بدنم میسوخت و دمای بدنم مثل آتیش داغ بود، آروم بلند شدم و روی تخت نشستم و با دیدن خون وحشت زده تر سدم، نامزد اونقدر وحشیانه رفتار کرد که آخر خونریزی کردم، اولین بارم بود که رابطه جنسی با کسی داشتم، تصوراتم از هرچی رابطه بود خراب شد، حالم داغون بود، از روی تخت تلو تلو پا شدمو به سمت حموم رفتم، آب سرد رو باز کردم و رفتم زیر دوش، هیچوقت تو عمرم دوش آب سرد نگرفته بودم. 

خسته بودم، از خودم، از زندگی، از همه چی دیگه داشت حالم به هم میخورد. 

خیلی تو فکر این بودم که خودم رو خلاص کنم ولی نگران پدر و مادرم بودم که بعد از این کار، چقدر شکسته میشن، از خستگی نمیتونستم روی پاهام وایسم، چند ثانیه بعد پاهام لرزید و محکم روی سرامیک های حموم افتادم، دستم رو مشت کردم و محکم چند بار روی سرامیک ها کوبوندم. 

آب رو بستم و از حموم بیرون اومدم. 

در کمد رو باز کردم، پر از لباسای زنونه مجلسی بود، تو فکر بودم، لباس سفید ساده ای رو انتخاب کردم و پوشیدمش، موهام رو با دستم کمی خشک کردم و از اتاق بیرون زدم، که با شنیدن صدای سارا خانوم به سمت چپ برگشتم : 

_مرینت، دخترم حالت خوبه عزیزم. 

سری تکون دادم؛ به سمتم اومد و گفت : 

_خوبی، دلواپست بودم دخترم 

_نه، چیزی نیست خوبم 

چشمش به کبودی های روی گلوم افتاد، نگاه زیر چشمی بهم کرد، سعی میکرد به  ووی خودش نیاره که ادامه داد : 

_چیزه، آقا گفتن بری اتاق بالا، مثل اینکه کارت دارن 

_چشم 

_بی بلا 

از سارا خانوم دور شدم و به سمت بالا رفتم، تو فکر بودم، یعنی چیکارم داشت، به سمت اتاقی که درش باز بود رفتم، در رو آروم باز کردم و وارد اتاق شدم، با دیدنش دلم ریخت، به سمتم اومد و دستم و گرفت و در رو بست، ترس بهم غلبه کرده، آروم دستم رو کشید رو روی تخت نشوندتم، کنارم نشست و گفت : 

_شرمنده، امروز به خاطر کاری خیلی عصبانی بودم ، و دنبال کسی بودم که عصبانیتم رو سرش خالی کنم، ببخشید باهات اون کار رو کردم. 

نمیتونستم ببخشمش، چطور تونست اون کار رو باهام بکنه، از روی تخت بلند شد و گفت : 

_توی کمد، برات چند دست لباس گذاشتم

و از اتاق خارج شد، نه به اون سگ بودنش، نه به الانش

از روی تخت بلند شدم و یونیفرم خدمتکار ها رو پوشیدم، دستی به موهام زدم و از اتاق خارج شدم. 

˚یک هفته بعد˚

:Mark

با عصبانیت از ماشین پیاده شدم و در رو محکم کوبیدم و وارد اداره شدم، در شیشه ای رو باز کردم و به سمت مکث رفتم و گفتم : 

_خبری نشد!؟ 

نگاهی بهم کرد و خونسرد گفت : 

_نه 

دستم رو محکم روی میز کوبیدم و گفتم : 

_پس داری اینجا چه غلطی می کنی؟؟؟ 

سرش رو برگردوند و گفت : 

_مارک، زن تو واجبه درست، ولی ما که نمیتونیم این همه ماموریت رو ول کنیم، بچسبیم به مسئله زن تو 

اخمی کردم و گفتم : 

_تو گفتی 3 روز فرصت بده، 3 روزت شد 4 روز، 4 روزت شد 5 روز و بعد هم 5 روزت شد 1 هفته 

نزدیکم اومد و صندلی کنار زد و گفت : 

_آروم بگیر، یه چیزایی دستمون اومده ولی هنوز مطمعن نیستیم، یکم چک کنیم جواب رو بهت میدم 

_اوکی 

:Merinette

با صدای سارا خانوم به خودم اومدم : 

_وایی، دختر بیا ببین که شانس در خونتو زده 

برگشتم و نگاهی کردم و گفتم : 

_چیشده، چه خبره 

بغلم کرد و گفت : 

_خدمتکار برگزیده شدی! 

نگاهی از سر تعجب کردم و گفتم : 

_یعنی چی؟ 

با شنیدن حرفم چشماش گرد شد و گفت : 

_ا وا، یعنی چی یعنی چی، امشب آقا مهمونای VIP داره و فقط یه خدمتکار باید بمونه و پذیرایی کنه. 

_خب این خوبیش چیه؟ بعدم من دست تنها چجوری این همه غذا درست کنم؟ 

هوفی کشید و گفت : 

_دختر میدونی چقدر پول میگیری؟ بعد هم غذاهارو ما درست میکنیم، تو فقط پذیرایی کن 

نفس عمیقی کشیدم و گفتم : 

_باشه 

...................... 

بعد از انجام کارا، سارا خانم به سمتم اومد و گفت : 

_دختر ما داریم میریم، غذا ها رو دسته بندی کردم و روی میز نوشتم هر کدوم رو کی بیاری، کارتم درست انجام بده، به حرف آقا هم گوش بده 

الانم برو آقا کارت داره ، خداحافظ دخترم 

خداحافظی گفتم و از آشپزخونه خارج شدم، به سمت اتاقم رفتم، در رو باز کردم و دیدم آدرین گوشیش دستشه ، از روی تخت بلند شد و اومد سمتم و گفت : 

پایان این پارت. 

این داستان ادامه دارد....✎

♡♡♡♡♡

خب دوستان عزیز امیدوارم که از این پارت هم خوشتون اومده باشه، پارت بعد جنجالی هستش 

16 لایک تا پارت بعد...