عشق حقیقی پارت ۱۷

MRKMSR MRKMSR MRKMSR · 1402/05/15 17:01 · خواندن 3 دقیقه

هعیییییییییی زندگی 

نینو گفت : چه نقشه ی گفتم:............. ( بعدن میفهمین ) 

نینو : آلیا این فکری که کردی عالیه . آلیا : معلومه که عالیه چون فکره منه ولی باید تا تموم شدنه امتحان ها صبر کنیم تا اونموقع باید همه چیز رو آماده کنیم. نینو : راست میگی باید همه چیز آماده باشه تا بی برو برگشت این دوتا مرغه عشق بهم برسن. آلیا: خیلی خوب برو بریم.

از زبون مرینت 

بعد از یه استراحت کوچیک حسابی سرحال شدم پس رفتم کتابمو برداشتمو شروع به درس خوندن کردم.

یک ماه بعد 

از زبون مرینت 

بلخره امتحان ها تموم شدو امروز قراره که نتایج رو بگن من برايه دیدنه نتایج دل تو دلم نیست امیدوارم زحتمام به هدر نره دست از فکر کردن برداشتم و از رویه تختم بلند شدم رفتم لباس های که مدیرمون برايه همچین روزی بهمون داده بودن رو پوشیدمو به سمت دانشگاه حرکت کردم به دانشگاه که رسیدم وقتی خواستم از دره ورودی رد بشم یه نفسه عمیق کشیدمو و وارد شدم 

از زبونه آدرین 

امروز روزی بود که نتیجه ی تمامه زحماتمون رو میدیدم خیلی هیجان داشتم پس سریع بلند شدمو رفتم لباس های که مدیر برايه همچین روزی بهمون داده بود رو پوشیدمو سویچ ماشینم رو برداشتم و سوار ماشین شدمو به سمته دانشگاه حرکت کردم به دانشگاه که رسیدم ماشینمو پارک کردمو پیاده شدم و وارد حیاط شدم. 

از زبونه مرینت 

 همه تو حیاط جمع شده بودن و منتظر علام نتایج بودن آلیا اومد پیشمو گفت : سلام دختر چخبر استرس داری گفتم : سلام آلیا آره خیلی استرس دارم . آلیا گفت : نگران نباش مطمئنم که تو قبول میشی. گفتم : خدا کنه همینجوری که تو میگی باشه . آلیا میخواست یه چیزی بگه که میکروفون روشن شد. و مدیر شروع کرد به گفتنه نتایج بعد از چند دقیقه اسمه منم گفت خیالم راحت شدو یه نفس عمیق کشیدمو با آرامش دادم بیرون. آلیا ، نینو ، من ، و آدرین قبول شده بودیم که مدیر رتبه ها هم گفت من نفره ششم شده بودم و آلیا نفره سی و پنجم نینو هم نفره ۴۲ شده بود که مدیر گفت و بلخره نفره اول آدرین اگرست وقتی مدیر اینو گفت من دهن باز مونده و با خودم گفتم موقعه ی رفتن دهنمم با خودم میبرم همه با برايه آدرین دست زدن بعد از چند دقیقه علام نتایج تموم شد و همه کلاهاشونو انداختن بالا همه شاد بودنو میخندیدن از جمله من که آدرین اومد پیشمو گفت : فارغ‌التحصیل شدنتو بهت تبریک میگم خیلی خیلی خوشحال بودم که آدرین همچین حرفی بهم زده واقعا قلبم شاد شده بود و هر ضربانش برايه آدرین میز پس منم یه لبخند زدمو گفتم : ممنون منم اول شدنتو بهت تبریک میگم بعدش مدیر گفت که وقته عکس گرفتنه همه کنار هم جمع شدن و مدیر ازمون عکس گرفت بعدش همه آروم آروم داشتن میرفتن که آلیا اومد پیشمو گفت : دختر دیدی گفتم قبول میشی گفتم : آره حق با تو بود. آلیا گفت : خب چیزی یادت نرفته گفتم: چی . گفت : مگه نمیخواستی به آدرین اعتراف کنی که عاشقشی . تا آلیا اینو گفت سرمو انداختم پایین و گفتم : آلیا من نمیتونم من اونقد جرعت ندارم که بخوام همچین کاری بکنم . آلیا گفت: حالا می‌بینیم 😈😈 راستی مرینت  امشب کاری نداری میخوایم بریم یزره بگردیم . منم چون خیلی وقت بود که بیرون نرفته بودم و بعد از اینهمه استرس و اضطراب برايه امتحان ها یزره تفریح خوب بود برام پس قبول کردم که آلیا گفت : امشب ساعت نه بیا به این آدرس..............

خب این پارت هم تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه و پارته بعد قراره هیجانی باشه 😁😁 پس اگه پارت بعد رو میخواین ۱۷ لایک ۳۰ کامنت تا پارت بعد خدانگهدار