وبلاگ لیدی باگ

P45 

روز ها خیلی سریع می گذشت و روز دنیا اومدن بچه ها نزدیک شده بود

 و مرینت به این فکر می کرد چطور می تونه چند سال دور بودن از کسایی که دوسشون داره رو تحمل کنه مرینت از این ناراحت بود

 که وقتی بچه هاش اولین کلمه رو می گن پیششون نیست و به آدرین فکر می کرد که اگه دوباره ازدواج کنه چی؟ چی میشه یعنی  ؟

 مامان ناتنی ِاما و هوگو چطور باهاشون رفتار می کنه ؟ولی به آدرین بیشتر از هر چیزی اعتماد داشت و می دونست هیچ وقت همچنین کاری نمی کنه

یک هفته دیگه دختر و پسر مرینت و آدرین دنیا میان اونا حتی اسماشونم انتخاب کردن اسم دخترشون ِاما و اسم پسرشون هوگو

 ( این اسم ها تو خود میراکلس مشخص شده تو قسمت هوای طوفانی) 

آدرین : مرینت روی مبل نشسته بود رفتم پیشش نشستم انگار ناراحت بود و داشت به یه چیزی فکر می کرد ، گونش رو بوسیدم و بهش گفتم

 آدرین : چرا دوباره ناراحتی؟

 مرینت برگشت سمتم جوابم رو نداد به چشمام نگاه کرد و بعد لباشو گذاشت رو لبام کم پیش می یومد که مرینت لبام رو ببوسه بیشتر من لباش رو می بوسیدم 

مرینت داشت لبام رو می خورد منم لباشو می خوردم وقتی ازم جدا شد یک قطره اشک از چشماش اومد و بعد سرش رو گذاشت روی قلبم 

آدرین : چرا چیزی نمیگی تو حالت خوب نیست چند ماهه اینجوری رفتار می کنی 

مرینت : نپرس  نمی تونم چیزی بگم فقط بزار تو بغلت باشم 

آدرین : دیگه چیزی نگفتم و موهاش رو نوازش کردم یعنی مرینت چرا ناراحته چرا این چند ماه حالش خوب نیست چرا چیزی بهم نمیگه؟ 

مرینت آره لب زد : دوسِت دارم آدرین

« یک روز بعد »

مرینت به این فکر می کرد که حتما یه راهی هست باید یه راهی باشه که بعد از چند سال بتونه برگرده اگه یه مرگ ساختگی برای خودش درست کنه که همه فکر کنن مرده ولی اون واقعا نمرده باشه چی؟ مرینت فکر می کرد که چیکار کنه که یه فکری به ذهنش رسید برای درست کردن یه مرگ ساختگی اون باید........... ( بعدا می فهمین) 

بنظر مرینت این ایده خوبی بود حداقل می تونه بعد از چند سال برگرده پیشه آدرین و هوگو و ِاما ولی الان نباید کسی بفهمه تا چند وقت دیگه 

می خوام تو داستانم لایلا رو اعدام کنم و مرینت نمیمیره قراره یه مرگ ساختگی درست کنه، ببخشید کم بود اینترنتم تموم شده الان با اینترنت مامانم اومدم و برای همین نتونستم زیاد بنویسم چون مامانم سریع اینترنت رو خاموش می کنه 

برای پارت بعد 30 لایک و 49 کامنت