قویترین جادو بین ما 🪄 ۶

🧃𝑮𝒊𝒕𝒂🍡 🧃𝑮𝒊𝒕𝒂🍡 🧃𝑮𝒊𝒕𝒂🍡 · 1402/05/15 11:44 · خواندن 4 دقیقه

نینای نای نینای نای نینای ناینانانای نای 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

های گایز آمده ام با پارت شیش

ببخشید که دیر پارت دادم چون این چند وقته که شهرستانیم مهمون داشتیم برای همین نتونستم پارت بدم خووووووب برین ادامه مطلب 

پارت «۶»  

و بعد از سلام کردن پریدیم در اتاقمان 

من که رفتم تو گوشی اون نارگیلم که رفت تو لپتابش 

خلاصه که تو این مدت زمان اتفاق خاصی نیفتاد که مامان مارو برای شام صدا کرد 

از پله ها پایین رفتیم و وارد آشپزخونه شدیم ( بچه ها خونشون رو همون خونه ی خاله ی هری رو تصور کنید فقط پذیراییش یکم بزرگ تر ) و سر میز گرد چار نفرمون نشستیم یعنی اینجوری که من رو به روی مامی نشستم نینو طرف راست من و رو به روی ددی نشست و ددی سمت چپم کنار مامی نشست 

همینجوری داشتیم غذا می‌خوردیم و ساکت بودیم که من سر صحبت رو باز کردم  

من « ماااامییییی جااااان » 

مام « جانم مری » 

نینو « ما امروووز » 

من « رفتیم » 

نینو « بههههه پ... » 

که مامان حرفش رو قطع کرد و گفت «عهههههههههههههههههههههههههههههههههه ، یکی تون درست صحبت کنه ببینمممممممم » 

من « باشه بابا خودم میگم ، اهم اهم بزار از اول داستان تعریف کنم ، امروز که من داشتم از مدرسه بر میگشتم ، با یه پسری برخورد کردم که گفت «شما ماگلا ها همتون مثل همید» و وقتی که به پاتیل درزدار رفتیم دقیقاً همون پسر رو دیدیم » همینجور که ادامه میدادم رنگ مامان سفید که بود سفید تر و سفید ترم میشود 

من ادامه دادم « و وقتی از عمو تام پرسیدم که اونا کین ... » 

و این نارگیل حرفم را قعطید و گفت « من پرسیدم » 

من « بااااشهههههه باااباااااااااااااا انگار هنر کردهههههه ، خب داشتم میگفتم ، که گفت که اونا پسر گابریل آگرست ، آدرین آگرست و منشیشن ، خب حالا اینجا ما دوتا سوال داریم ، یک ماگلا چیست دو گابریل کیست؟ »

که مامان بشقابش رو به جلو حل داد و با تته پته جواب داد « ب.ب.ب.بسههه دیگه ا.ا.اینچیزا رو تمومش کنین ا.ا.ااصلا من م.م.میرم بخوابممم » 

و بلند شدو رفت 

که من رو به ددی گفتم « ددییییییییی چرا مامان اینجوری می‌کنهههه » 

که بابا لپای صولتیم رو کشید و با خنده گفت « فوضولیش به شما دوتا جوجه نیومده ، حالا هم برین بخوابین که من سفره رو جمع میکنم » 

من « باااااوشهههه » 

و با نارگیل به اتاقمون رفتیم 

که نینو( نویسنده « چه عژب » / وجی « چه عژبم نه ها چهههه عژژژژببببب » / مری « خوبه خوبه ایشششششششش » )  گفت « مری به نظرت مامان چرا اینجوری کرد ؟ » 

من « تو میدونی به من بگو » 

نینو « هر هر هر ، شب تو دبه ی خیار شورا خوابیدی ؟ » 

من « نهههههه ، تو دبه ی ترشیا خوابیدم که بعععععضییییی ها جا نمونن » 

نینو « مرررررررررییییییییییییی » 

من « ای کوفت ای درد ای مرض ای زهر اناررررر ، بگیر بتمرگ میخوام بخوابمممممم » 

نینو « من تسلیمم »  

من « چه بهتر ، حالا خفهههه میشیییییی بالااا خفتتتت کنممممم » 

نینو « چشششششش » 

من « اهههه » 

بعد به خواب عمیقی فرو رفتم 

فردا صبح از زبان نینو : 

از خواب بیدار شدم و به ساعت نگاه کردم که دیدم نه و هیفده دقیقس 

یکم به اطراف نگاه کردم که دیدم مری هنوز خوابهههههههه 

منم یه نقشه ی شیطانی به ذهن مریضم رسید نیح نیح نیح نیح نیححححح 😈 

رفتم و بوقی که ازش تو استادیو ی فوتبال استفاده میکردم رو از کمدم بیرون آوردم و آروم آروم نزدیک مری شدم و بوق رو نزدیک گوشش کردم و ...

« بوووووووووووققققققققققق » 

که مثل جن زده ها از جاش پرید و جفتک انداخت 

منم که داشتم از خنده قشششششش میکردممممم 

وقتی نگاهم به مری افتاد دیدم داره با یه نگاه برزخی به من مینگرد منم وقت را طلا دانستم و الفرار 

از زبان مری : 

دیدم که نینو فرار کرد منم افتادم دنبالش از اتاق خارج شدیم و داشتم از پله ها پایین می‌رفتیم که پای من به پله آخری گیر کرد و افتادم زمین بلند شدم و چهار زانو نشستم که دو تا نامه رو زمین دیدم که روش نوشته بود.....

............

این تازه شروع ماجراست...

 این داستان ادامه دارد......

____________________________________________

خببببببب اینم ازین پارت 

امید وارم لذت ببرید راستی من ممکنه یه چند وقت دیگه هم نباشم چون امتحان کمربند تکواندو دارم برای همین سرم شلوغ تر از قبل میشه 

خب برای پارت بعد که قراره کلی اتفاق بیوفته و مخصوص هست ۱۷ لایک و ۲۰ کامنت میقام 🤧💔

خب تا پارتی دگر خدانگهدار شما 👋🏻😂