𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐑𝐨𝐬𝐞
𝟏𝟐:𝐏𝐚𝐫𝐭❥
𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐑𝐨𝐬𝐞
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟏𝟐❥
━━━━━━༺🤍༻ ━━━━━━
:Merinette
بعد از رفتن آدرین، اون خانم نزدیکم اومد و گفت :
_سلام دخترم، میتونم اسم شما رو بدونم؟
سرم رو بالا آوردم و آروم گفتم :
_مرینت
لبخندی زد و گفت :
_چه اسم قشنگی داری، منم سارا هستم، آشپزی خوب بلدی؟
_نه
_خورد کردن چطور؟
_در حدی بلدم
لبخندی زد و گفت :
_خب پس با من
دستم رو آروم گرفت و به سمت خودش آروم میکشید، در رو بار کرد و وارد یه سالن شدیم، پر از دختر با لباس های یکسان بود و انواع مواد و وسایل اشپزخونه اونجا بود و شلوغ
سارا خانم نگاهی بهم کرد و گفت :
_بدو اون کاهو های اونجا رو خرد کن و بعد هم میوه ها رو بشور
گیج و منگ به اطرافم نگاه میکردم، که با صدایی به خودم اومدم :
_حواست کجاست دختر!
موهام رو کنار زدم و گفتم :
_همیشه اینجا انقدر شلوغه؟
سارا خانم خنده ای کرد و گفت :
_نه دخترم، امشب چون آقا مهمون دارن اینجا شلوغه
آهانی گفتم و به سمت کاهو ها رفتم، کمی از کاهو ها رو برداشتم و روی تخته گذاشتم و شروع به خورد کردنش کردم که با اومدن صدایی به عقب برگشتم :
_اون جوری خورد نکن دختر!
چاقو رو از دستم گرفت و مقداری از کاهو ها وو برداشت و گفت :
_اینا رو اینجوری دور هم میپیچوندم و لوله میکنیم و بعد خورد میکنی.
چاقو رو گرفتم و شروع به کار کردم....
کاهو ها رو داخل سبد ریختم و با دیدن 2 تا دونه کاهو داخل آبکش نفی عمیقی از سر تمومی کار کشیدم.
بعد از خورد کردن کاهو ها به سمت سارا خانوم رفتم و آروم گفتم :
_سارا خانوم، کار کاهو تموم شد، میوه ها کجان بشورم؟
برگشت و نگاهی بهم کرد و گفت :
_داخل اون یخچال سفیدست، خوب بشرشون
به سمت یخچال رفتم و درش رو آروم باز کردم و سبد میوه رو آروم برداشتم، انگار 8 کیلو سنگ داخلش بود، لنگ لنگون به سمت ظرفشویی بردم و آروم آروم شروع به شستن میوه ها کردم.
˚دقیقه بعد˚
بعد از شستن میوه سبد میوه رو بلند کردم و به سمت یخچال رفتم و سبد رو داخل یخچال گذاشتم و به سمت سارا خانوم رفتم و گفتم :
_ببخشید، کار دیگه ای مونده انجام بدم؟
سرش رو به سمتم چرخوند و گفت :
_برو از داخل اون کمد یه دستمال و تمیز کننده بر دار و برو روی میز ها رو تمیز کن.
به سمت کمد رفتم و یه دستمال آبی رنگ با یه تمیز کننده برداشتم و از آشپز خونه خارج شدم
نگاهی به اطراف عمارت انداختم، همه جا به معنای واقعی برق میزد، نگاهی به بالای سرم انداختم و با دیدن لوستر چشمام درد گرفت و سرم رو سریع پایین آوردم.
به سمت میز ها رفتم و شروع به تمیز کردن کردم.
همونجوری که مشغول تمیز کردن بودم، با دیدن عروسکی به خودم اومدم، نگاهی به اطرافم کردم، کسی نبود.
عروسک رو از روی میز برداشتم و محو نگاه کردنش شدم، که با صدای آروم و لطیفی به خودم اومدم :
_خانوم، میشه عروسکم رو بدی؟
برگشتم و نگاهی به پشتم کردم، دختر بچه ای با موهای طلایی روشن و چشمای سبز پشتم ظاهر شده بود، لبخندی زدم و گفتم :
_برای توعه؟
سرش رو به نشونه ی بله تکون داد، به سمتش رفتم و خم شدم و عروسک رو بهش دادم :
_بفرمایید
ذوقی کرد و گفت :
_ممنون
پایان این پارت.
این داستان ادامه دارد....✎
♡♡♡♡♡
خب دوستان عزیز امیدوارم از این پارت هم خوشتون اومده باشه، و راستی اکانت قبلیم پرید و مجبور شدم با این اکانت بیام، شرمنده بابت دیر پارت دادن
17 لایک تا پارت بعد....