رمان شروعی جدید در زندگی

🍉 watermelon 🍉 🍉 watermelon 🍉 🍉 watermelon 🍉 · 1402/05/13 20:17 · خواندن 1 دقیقه

پارت 17 

یکم تغییر دادم دوباره بخونید 

از زبون مرینت: 

با ادرین رفتیم یکم گشتیم منم که عاشق لندن بودم 

اما این بار فرق میکرد با عزیزترین کسم رفته بودم 🫰🏻(اااا نه بابا) 

تو راه باهم دیگه کلی حرف زدیم کلی بازی کردیم و....  (مگه بچه هستین | به تو چه | یه کاری کنم گریه کنی | ببینیم و تعریف کنیم | میبینیم) 

 

از زبون ادرین:  

با مرینت رفتیم لندنو بگردیم من زیاد میومدم به خاطر کاره بابام اونم به زور بابام ولی اینبار مشتاقانه اونم چون کسی که دوستش دارمم هم باهام بود♥(🤮) توی راه یهو یکی خورد بهم برگشت نگاهش که کردم دیدم... 

 

 

 

 

 

 

تموم شده نیا 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بابا تو بردی بیا ادامه 

 

 

 

دیدم نینو و الیا هستن مرینت با چشمای درشت به من نگاه کرد منم همینطور 

شک شده بودیم دوتاییمون (الهی😊) 

باهاشون سلام و احوال پرسی کردیم و فهمیدم اومدم خونه خاله ی آلیا 

قرار شد فردا باهاشون بریم لب دریا (🫤) 

رفتیم خونه و شام خوردیم و من نشستم پای تلویزیون بعد 1 ساعت دیدم مرینت نیس(😳)

 

از زبون مرینت:  ووقتی رسیدیم خونه شام خوردیم منم رفتم لباسامو عوض کردم و روی تخت خوابیدم

برای دیدن لباس مرینت کلیک کنید. 

 

پایان پارت 17 ب ای پارت بعد 20 تا لایک 22 تا کامنت