_efmr.jpg)
hidden killer قاتل پنهان پارت سوم

بفرمایین ادامه مطلب!
بعد از آن استراحت طولانی و اتفاقات پیش آمده ،ماریانا به دانشگاه برگشت و دوستانش را میدید که دلتنگش بودند.
زویی دوان دوان از پله های حیاط پایین میامد و سمت ماریانا میدوید.
«ماریانا!دلم برات تنگ شده بود.»زویی همانطور که ماریانا در آغوش گرفته بود این حرف ها را به او میزد.ماریانا هم او را بغل کرد.
«منم همینطور زویی،پاک فراموش کردم بهت بگم چه اتفاقی افتاده.»
«اشکال نداره،مهم اینه که برگشتی!»
زویی،یکی از صمیمی ترین دوستانش بعد آلیا بود.او هم مثل خودش دانشجوی پزشکی بود و میخواست جراح شود.
موقع استراحت دانشجو ها بود و زویی و ماریانا،در محوطه ی سرسبز و کوچک دانشگاه نشسته بودند و ماریانا همه چیز را برای او تعریف کرد.زویی نگران به گردن او خیره شد.
«خیلی وحشتناکه!چطور تونستن اینکارو باهات بکنن؟و چرا تو؟»
در حالت عادی،این باید برای ماریانا سوال میشد که کدام ماموریت و پرونده آدرین به او مرتبط بوده یا چرا او را انتخاب کرده اند.ولی سوالش این نبود.چون دلیل اصلی خود خودش بود.
ماریانا از صندلی بلند شد:
«حالا که خوبم زویی،لابد بخاطر یکی از پرونده های آدرینه.شاید میخواستن با من تهدیدش کنن.بهرحال مهم نیست بیا بریم سر کلاس تا معلم نیومده سرمون غر بزنه!»
زویی دستی به موهایش کشید و دست در دست ماریانا سمت کلاس راه افتادند.
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
«کلاستون تمومه بچه ها!میتونین برین خونه هاتون.ماریانا،لطفا با من بیا دفتر مدیر.
ماریانا زیر لب چشمی میگوید و کتاب هایش را داخل کیفش میگذارد و با معلم سمت دفتر مدیر میرود.
در دفتر را باز میکنند و معلم روبروی ماریانا روی مبل مینشیند و مدیر از روی صندلی پشت میز به معلم میگوید که حرفش را بزند.
«از همسرت دلیل غیبت طولانی ت رو شنیدم و واقعا نگرانت شدیم.ولی حالا که میبینیم خوبی دیگه نگرانی ای وجود نداره.ولی درسای این مدت رو میخوای چیکار کنی؟اگر هم از دوستات بگیری مطمئن هستی که بتونی تو این مدت کم یاد بگیری؟چند ماه دیگه امتحان هاتون شروع میشه!»
ماریانا سر تکان میدهد:«میدونم نگرانیتون برای چیه ولی من میتونم سریع یاد بگیرم.بابت نگرانی تون بابت درسام و اتفاقی که برام افتاده هم ممنونم.»
مدیر سر تکان میدهد:«باشه خانم دوپن پس فقط اینجا رو امضا کنید تا دلیل غیبتتون رو ارسال کنیم.»
ماریانا موهایش را کنار میزند و روی برگه امضا میزند.تشکر میکند و از دفتر خارج میشود.
آدرین کنار ماشینش ایستاده و منتظر ماریاناست تا او را به خانه ببرد.
ماریانا تند تند از پله ها پایین میرود و بعد....چشمش به آدرین میفتد.او را بغل میکند و سوار ماشین میشوند.
ـ٨ـﮩـ۸ـﮩـ٨ـﮩـ۸ـﮩـ٨ـﮩـ۸ـﮩـ٨ـﮩـ۸ـﮩ___
20 آگوست ساعت 15:17
«ماریانا چرا انقدر به خودت فشار میاری؟ادرین رو نگران کردی و من مجبور شدم بیام از زیر زبونت بیرون بکشم!»
«الیا،میدونم نگرانم هستین ولی باید این درسا رو تموم کنم.فقط ۱۵ صفحه مونده میفهمی ؟چیزی نیست که سریع تموم میشه»
آلیا سر تکان میدهد و بعد ازینکه شربتی برای ماریانا میاورد از اتاق خارج میشود.
«میگه چیز زیادی از درساش نمونده و نباید عقب بمونه.همیشه دوست داشت تو بیمارستان کار کنه و میخواد موفق بشه.نگران نباش آدرین زود تموم میشه.»
آدرین سری تکان میدهد و میپرسد:«قضیه اینکه صبح ها میره پارک رو نپرسیدی؟اصلا نمیذاره باهاش بیام مجبورم تعقیبش کنم.فقط راه میره و ورزش میکنه ظهراشم که اینجوری میگذرونه.خیلی بیرون نیست؟»
آلیا لحنش را طوری میکند انگار جوابش واضح است:
«اون مدت زیادی تو بیمارستان بوده و نتونسته خوب بیرون رو ببینه.کاملا مشخصه که میخواد یکم به خودش برسه و بگرده.نگران نباش چیزی نیست.من باید برم خونه تا نینا آتیش به پا نکرده.»
آدرین میخندد و در را برای آلیا باز میکند:«پس لپش رو از طرف من بکش.خداحافظ!»
آلیا هم خداحافظی میکند و از پله ها آرام آرام پایین میرود.
ـ٨ـﮩـ۸ـﮩـ٨ـﮩـ۸ـﮩـ٨ـﮩـ۸ـﮩـ٨ـﮩـ۸ـﮩ_______
«چقدر میخوای تا کلک اونو بکنی؟»
صدای خش داری جواب میدهد:«میدونی که اون یه زنه.و حرفه ایم هست.پس بنظرت نباید زیاد بگیرم؟»
شخص دیگری قهقهه میزند:«میدونستم اینو میگی مرد!»و چند کیسه پول جلوی او میندازد:«انقدر کافیه؟»
صدای خش دار باز صحبت میکند:«فعلا کافیه.بذار ببینم چقدر دردسر داره.»
سر چترش را به زمین میکوبد و مثل عصا از او استفاده میکند و از آن مکان خارج میشود.
ـ٨ـﮩـ۸ـﮩـ٨ـﮩـ۸ـﮩـ٨ـﮩـ۸ـﮩ____
«چطوری مایک؟خبری نشده از اون پرونده جدید؟»
«پرونده اون شخص رو میگی که ادمای خاص رو میکشه؟خبر که زیاد هست.دو تا از نیرو هامون رو کشته و هیچ اثری هم پیدا نشده.حتی یه اثرانگشت!فعلا حمله دیگه ای انجام نداده دوربین ها رو بیشتر کردیم و نیرو های جدید دارن آموزش میبینن»
«خوبه.مث اینکه باید منتظر یه حمله باشیم.»
کتش را برمیدارد و خمیازه ای میکشد:«ده ساعت تمام اینجام و پای سیستم نشستم و دارم وا میرم پسر!من میرم خونه به رییس هم بگو فعلا!»
________________
چطور بود این پارت؟بنظرتون حمله بعدی به چه کسی میتونه باشه؟
نظراتتون رو برام بنویسین و لایک هم یادتون نره!