Revenge is over💋😉 p5
سلام اومدم با پارت جدید حمایت های پارت قبلی کم بود لطفا افزایش بدین برید ادامه مطلب برای یک پارت راز آلود و اگر پارت قبلی نخوندید برید بخونید😘
از زبون آدرین :
بعد اینکه از شرکت ویلسون خارج شدیم .
برگشتیم به شرکت خودمون تا بقیه ی کار های عقب مونده شرکت رو انجام بدیم .
خیلی آشفته بودم ؛ نمیدونستم چطوری به پدر و و پدربزرگ قضیه رو تعریف کنم .
بگمم باور نمیکنن رئیس شرکت دختر خود خواه و بد اخلاقی هست .
ولی انصافا چشمای دریاییش منو از خود بیخود کرده بود البته نا گفته نماند مانند دریا هم در موج خشم اش داشتم غرق میشدم
براش یک لقب پیدا کرده بودم لقبِ مویِ موره ( Moje more) که به زبان صربستانی هست به معنی دریای من
اگه استفاده بکنمم نمیفهمه و بیشتر عصبانیش میکنم خیلی لقب خوبی پیدا کردم مویِ موره مویِ موره . 😂😂
هی اگه پدر بزرگ یا پدر این افکارم رو میشندند باید اشهد هامو میخوندم .😂😂
............................................
چند ساعت بعد ( در خانه آگراست ها)
پدر( گابریل ) : چه خبر آدرین تونستید قرداد رو بببنیدید؟
آدرین : پدر اممم اممم چیزه اممم
گابریل : بگو دیگه آدرین جون به لبم کردی
لوکا : بزار آدرین من بگم .
عمو گابریل ما خانم ويلسون رو دیدیم ولی ایشون قبول نکرد هیچ خیلی هم عصبانی شدند و اتاق جلسه رو ترک کردند.
آدرین: ولی من گفتم بازم فکراشو بکنن .
گابریل : معلوم بود که به این راحتیا حل نمیشه
آدرین : ولی ما سمج تر از اونیم که فکر شو بکنه
امیلی : تمام موضوع رو ببندید که شام حاضره .
آدرین : چشم مامان
لوکا : چشم خاله امیلی
...............................................
از زبان لوکا :
بعد از اتمام شام به اتاق کارم رفتم ذهنم درگیر بود .
دختره خیلی شبیه مری بود .
عکس دو نفره مون رو برداشتم و گفتم ای بی وفا کاشکی نرفته بودی دلم هنوزم بعد گذشت 15 سال به رفتنت عادت نکرده .
کاش مرگت واقعی نبود کاش الان پیش مون بودی کاش هیچوقت تنهات نزاشته بوده ام تا اون اتفاق نحس برات نیوفته بعد اونروز خانواده مون داغون شد .
داشتم گریه میکردم که در اتاق ام زده شد .
گفتم : 《 بله بفرمایید . 》
آدرینا بود
گفت : 《 سلام میتونم وارد بشم 》
گفتم : 《 آره میتونی وارد بشی 》
قبل اینکه بفهمه اشک چشمام رو پاک کردم .
و زرنگ تر از اینا حرف ها بود فهمید
گفت: 《 داری گریه میکنی ؟
چرا ؟ باز بخاطر مری گریه میکنی
تا کی قراره گریه بکنی و فراموشش نکنی ؛ میفهمم دلت براش تنگ شده ولی 15 سال از اون اتفاق میگذره .》
گفتم : 《 آدرینا تو یادت نمیاد 7 یا 8 سالت بود و ما به تو چیزی نگفتیم تا اصل ماجرا را بفهمی. نخواستیم تو هم ناراحت شی 》
گفت : 《 نمی خوام خاطرات رو یاد آوری کنم ؛ ولی میشه تعریف کنی ؟ 》
گفتم: 《 باشه مسئله ای نیست شاید اونوقت حال بده برادر ات رو فهمیدی 》
.........................................
ماجرا بر میگرده به یه 15 سال پیش :
خانوادگی امروز قراره بریم پیک نیک بکنیم مری خیلی خوشحاله .
در حالی که پیک نیک میکردیم که دیدم مری نیست خیلی نگران شدم پیداش نکردم که به همه خبر دادم مری گم شده .
همه داشتیم دنبالش میگشتیم که صدا ی جیغ دختری را شنیدم . خودمو سریع رسوندم به محل دیدم کسی در به روی دختری میخواست دست د.ر.ا.ز.ی کنه .
من نزاشتم و زود از دختره جداش کردم و کتک اش زدم
بعد خواستم حال دختره رو بپرسم که با کسی که دیدم بدنم آتیش گرفت .
دیدم اون دختری که میخواست بهش دست د . ر.ا .ز .ی کنه مری هست .
و مری غش کرده افتاده زمین زود بغلش کردم و بردمش بیمارستان .
همه ماجرا رو به خانواده تعریف کردم که پدر بزرگ عصبانی شد .
و مقصر اصلی رو مری می دونست
بعد از اون اتفاق هر روز حال مری بدتر میشد.
میترسید بره بیرون و از همه مرد و زن گرفته نمی تونستی بهش دست بزنی.
پدر بزرگ هم حالش بدتر میکرد هی بهش حرف هایی میگفت که لایق دختر پاکی نبود و این حال اون رو بدتر کرده بود .
با اینکه مری هیچ تقصیری نداشت اما پدر بزرگ او رو مقصر میدید .
و مری در سن کوچکی که داشت چند بار دست یه خ.و .د ک.ش . ی زده بود که آخر سر یک روزی با پدربزرگ حرف زدم تا مری رو ببخشه و گفتم هیچ تقصیری نداره .
یکی از روزا که مری با پدر بزرگ رفته بود بیرون تا با هم حرف بزنن .
مرینت برنگشت برای همیشه برنگشت 😭😭
چون به حرف پدر بزرگ دست اش رو از دست پدر بزرگ جدا کرد و دوید سمت خیابون که ماشین زد بهش .
و اونروز فوریه سال 2009 مری رو برای همیشه از دست دادیم و اونروز هیچکدام دل اینکه ج.نا.ز.ه مری ببینیم نداشتیم بخاطر همین مستقیم دفن اش کردیم .
از اون روز به بعد آدرین هم آدرین قبلی نشد .
آدرین از بچگی علاقه شدیدی به مری داشت .
بعد از مرگ مری دیگه آدرین هم آدرین سابق نشد .
به خودش قول داد دیگه هیچوقت هیچوقت عاشق هیچ دختری نشه ......
.......................................
اولا لایک و حمایت یادتون نره و دوما به سوالات زیر جواب بدید
1- رابرت اگراست کیه ؟
2 - مرینت چه ربطی به اینا ماجرا ها داره ؟
3- چرا با همدیگر دشمنی دارن ؟
پارت بعدی قراره آشکار بشه
4550 کاراکتر