قصر زمرد 🏰
پارت ششم
خب خب قراره تو این پارت خیلی چیزا از واندرلند بدونیم😉
برای خوندن پارت های فصل یکم بکلیک.😀🌈
ناتالی نفس عمیقی کشید و ارام ارام ان را بیرون داد:
_خب راستش موضوع بر میگرده به چندین سال پیش ...به اون روزایی که هیچ کدوم از ما وجود نداشتیم؛
در اون روز ها واندرلند اصلا به این شکل نبود ... بلکه در هر گوشه ای از این سرزمین یک قبیله حکومت می کرد ،قبیله هایی که هرکدام ادعای پادشاهی و سروری داشتند و این باعث می شد که هر چند وقت یک بار جنگی بزرگ بین دو یا چند قبیله سر بگیره و حتی بعضی از این جنگ ها تا چندین سال ادامه داشت .
حکام محلی قدرت نمایی می کردند و این مردم بیچاره بودن که در این جنگ ها کشته می شدند ، غارت می شدن و بازیچه ی دست انها بودن.
در یکی از همین سال ها که بین حاکم های سرزمین ها ی شمالی و غربی جنگ حسابی راه افتاد. لوسیفر ،پادشاه تاریکی که درست در همسایگی مرز های شمالی واندرلند بود از این فرصت و هرج و مرج ایجاد شده استفاده کرد تا این سرزمین هم به مرز های فرمانروایی اش اضافه کند ؛ البته این کار علاوه بر بزرگ شدن قلمرو یک مزیت دیگه هم برای لوسیفر داشت و اون هم این بود که
می توانست از جادو های قدرتمد واندرلند به نفع خودش استفاده کند تا دستش به سرزمین های شرقی واندر لند برسد .
حاکم های شمالی خیلی در برابر لشکر چندین هزار نفری و قدرتمند او مقاومت کردند اما باز هم موفق به شکست انها نشدن و پادشاه تاریکی در عرض چند ماه کل منطقه ی شمالی را تسخیر کرد ....
او مثل یک تانک نفوذ ناپذیر جلو می اومد و کسی هم جلو دارش نبود.
در اخر هم واندرلند سرتاسر تسلیم او شد و تاج پادشاهی این سرزمین بر سر او نشست !
مرینت : چرا بهش میگفتن پادشاه تاریکی ؟
تیکی به جای ناتالی جواب داد : این هم برای خودش داستانیه ! بالاخره هر سرزمینی برای خودش یک بنیانگذاری داره . قبلنا واندرلند و سرزمین تاریکی یک پادشاهی متحد و تحت امر فرمانروایی به اسم جرویس بودند.
جرویس دو پسر داشت ، اما خب پادشاهی قطعا فقط به یک نفر باید می رسید ! اما جرویس برای اینکه بین پسراش فرقی قائل نشه قلمرو پادشاهیش رو به دوقسمت تقسیم میکنه و هر کدوم رو به یکی از پسراش میده .
اما پسر بزرگ تر فقط قسمتی از سرزمین رو نمی خواست ، کلش رو می خواست .
برای همین تمام تلاشش رو کرد که اون یکی قسمت هم از دست برادرش دربیاره ؛ اما نتونست ....
اینقدر این ماجرا براش گرون تموم شد که به جادو ی سیاه رو اورد.
بعد از این که این اتفاق افتاداو تبدیل به یک ادم دیوانه شد ،اصلا خود شیطان شد اونقدر سیاه که از سیاهی قلبش تمام سرزمینش هم در حاله ای از تاریکی فرو رفت.
الیا پ : بیچاره مردمش .
آدرین کنجکاوانه گفت : خب ناتالی چه اتفاقی بعد از به تخت نشستن لوسیفر افتاد؟
ناتالی ادامه داد:
_سال های بدی بود....خیلی بد ....
ادامه دارد😂😉
لایک و کامنت فراموش نشود 😀😀