رمان unknow: پارت حقایق

Witch Witch Witch · 1402/05/11 16:19 · خواندن 4 دقیقه

من کلی از کامنت های شما انگیزه و انرژی میگیرم ،

پس اونایی که رمان رو میخونن بدون اینکه لایک و کامنت کنن لطفا روش شون رو عوض کنن😂
• · · · · • · · · · • · · · · • ✢ • · · · · • · · · · • · · · · •

 او خشمگین و وحشیانه گلدانی که روی میز بود را به زمین پرتاب کرد  ، گلدان بلوری به هزاران قطعه ی سفید تبدیل شد و تکه های رقصانش روی زمین پخش شدند ، تکه و گلبرگ های گل مگنولیوم میان تکه خرده های شیشه می‌درخشیدند ،  او نعره کشان فریاد میزد « اوضاع هر لحظه داره بدتر میشه !!»
_« آروم باش!! آروم باش!!»
_«چطور ؟ چطور ؟ اون گوشه ی کوچه خیابونایی که نمی‌شناسم داره قمار می‌کنه »
امیلی آرام از کنار شیشه های شکسته ی گلدان رد شد و کنار گابریل آمد ، او دستش را روی شانه ی گابریل گذاشت که مانند گاو نر و سیاهِ‌ وحشی با نفس کشیدن بالا و پایین می‌رفت « گابریل این بهترین موقع هست ، برو قبل از اینکه کار اشتباه بزرگ تری انجام بده جلوشو بگیر »
گابریل از میان شیشه های خرد شده رد شد و به سمت درب خروج از عمارت رفت 
امیلی برای لحظه ی آخر فریاد زد« مطمئنی کسی که آدرس رو بهت داده راستشو گفته؟» اما گابریل برای شنیدن این حرف دیگر خیلی دور بود

• · · · · • · · · · • · · · · • ✢ • · · · · • · · · · • · · · · •
گابریل آرام در سنگ فرش های خنک زیر سایه ی ساختمان های قد علم کرده و متروک قدم میزد تا به خانه ی مورد نظرش رسید 
او به تابلوی چوبی خانه ی متروکه نگاه کرد که رویش با کلمات بزرگ و اشتباه نوشته بودند "شانس خوذ را امتخان کنید"

آهسته وارد دالان نمورِ تنگ و تاریک و بدون نور شد ، سپس از فضای بی صدای خانه گذشت و در میان راهرو های پیچ در پیچ جلو رفت تا به اینکه به اتاقی خالی و خلوت رسید

او با چشمان باز به اتاق خالی نگاه میکرد که آثار و قطرات خون روی کف آن ریخته بودند ، ترس درون دل گابریل را برداشت ، او آرام نام برادرش را زمزمه کرد « فیلیکس؟ »
_«اوه برادر احمقِ من نگران نباششش!!؟؛:+-) 
فیلیکس با حالتی نامتعارف و غیر طبیعی این را گفت و در جایش بی صدا تکان خورد 
گابریل با ترس و آرامش به سمت برادر ۱۸ ساله اش برگشت ، گابریل به پیراهن خون‌آلود و قطرات خونی که از گوشه ی لب های خون‌آشام مانندِ فیلیکس چکیده بود نگاه کرد، او با صدایی حاوی ترس و نگرانی آرام نجوا کرد « ب.ب.ببین فیلیکس .. من می‌دونم اولش برات لذت بخشت اما قمار خطرناکه .. ب.ب.بعد یه مدت با کلی قرض و بدهی برمی‌گردی ل.لطفا تمومش کن برادر»
دندان های زرد فیلیکس لخت شدند ، او خنده کنان گفت « فلیکس؟ قمار ؟ ببین برادرِ احمق ، خبرا اشتباه به دستت رسیده » 
ناگهان پسری با لباس های پاره و کوتاه از سرسرایی که گابریل درونش آمده بود به داخل اتاق پرت شد

گابریل با چشمان نگرانش پسر را برانداز کرد ، او کاملا شبیه برادر کوچکترش فیلیکس بود ، پسر با چشمان براق و سبز زمردی اش به عمق چشمان گابریل خیره شد

پاهای گابریل لرزید و سست شد و موجی از باد سرد موهای تنش را سیخ کرد « فیلیکس !! ت.تو .. » 
او با خشم به فیلیکس قلابی که پنج سال بود خود را به جای برادرش جا زده بود چشم دوخت « تو باهاش چیکار کردی عوضی !!؟»

خنده ی شیطانی فیلیکس قلابی در سراسر اتاق پیچید ، چشمان خشمگین گابریل روی او خیره مانده بود« خفه شو !! چطور تونستی ؟!!»
برادر ۱۸ ساله ی گابریل ؛ فیلیکس از آنسوی اتاق سریع به سمت گابریل دوید و خود را در آغوش گابریل جا کرد « برادر .. »

فیلیکس قلابی خندید و ترحمانه گفت « آخی !! چه صحنه ی قشنگی ..» ناگهان لحنی ترسناک و شیطانی گرفت « ولی چه بد که تا ابد دوام نمیاره!!» او سپس دستان وحشی اش را روی شانه ی فیلیکس واقعی گذاشت 
گابریل به چهره ی فیلیکس تقلبی چشم دوخت که چقدر وحشیانه شبیه به برادر عزیزش فیلیکس است ، او انگشت های چنگال مانندش را در شانه ی فیلیکس فرو کرده بود « حتما میگی چرا من آنقدر شبیه فیلکیس هستم هان!!؟ خب .. فقط کافیه یکم شبیه فیلیکس باشی و با یه جراحی ظریف .. هومم انقدر جذاب بشی » او نگاه شیطانی به گابریل انداخت و با چنگال هایش فیلیکس را به طرف دیوار پرت کرد « چه بد که از این چهره متنفرم !!»
فیلیکس بی رمق به سمت دیوار پرت شد و سرش با دیوار برخورد کرد

او عاجزانه تقلا میکرد تا روی زمین نی افتند اما در آخر ، در حالی که رد خونِ سرش بر روی دیوار جا ماند روی زمین افتاد و باچشمانش که سیاهی میرفت با آخرین ذرات جانش برادرش گابریل را تماشا کرد 
• · · · · • · · · · • · · · · • ✢ • · · · · • · · · · • · · · · •
پایان پارت چهاردهم رمان unknow 
خدمت تون عرض کنم تو پارت۱۳ چالش گذاشتم حتما ببنید و سر بزنید

قرار شد پارت ۱۳ رو پارت جنجالی کنیم ، یه توضیحاتی هم در خصوص دادن پیام های زیاد تو کامنت ها بهتون میگم 


• · · · · • · · · · • · · · · • ✢ • · · · · • · · · · • · · · · •

من الان تو پارت سیزده یه چالش جدید دادم شب هم یه چالش دیگه میدم .. سر بزنید نظر و جواب یادتون نره

...

نامردا دیدیدن بالاخره اعتراف کردم که چیشده؟
هرچند اره میدونم هنوز ذهن تون پر از سواله و دقیق نمی‌دونید چی شده و متاسفانه من سوالات تون و حتی بیشترم کردم 😂

خب بنظرتون پارت بعد رو کی بدم؟