Green buttons.part2

Paria Paria Paria · 1402/05/11 16:17 · خواندن 2 دقیقه

های گایز 

برو ادامه

--------------صبح،۸ مارس،فرانسه-----------
صدای فریاد پدر در عمارت پیچیده است.قطرات اشکم به ارامی روی گونه ام سر می خورد.خودم را بیشتر در اغوشش فرو می برم.اشک هایم را پاک می کند و می گوید:برو بیرون تام.
---------------عصر،۱۸ اکتبر فرانسه--------------
سکوت سردی در عمارت جریان دارد.ارام روی تخت دراز میکشم و از پنجره بیرون را تماشا میکنم.هر بار که به حیاط عمارت نگاه می کنم خاطرات کودکیم زنده می شود.کاش کمی عشق و محبت از طرف پدر و مادرم دریافت می کردم،ای کاش پدر انطور نبود.همانطور که خاطرات کودکیم را مرور میکردم صدای گوش خراش و بلند درب فلزی عمارت ریشه ی افکارم را پاره کرد.ماشین سیاه رنگ و بزرگی وارد عمارت شد.اقای گابریل وهمسرش از ماشین پیاده شدند.در ورودی عمارت با صدای ملایمی باز شد. خانم امیلی از پله ها بالا رفت و وارد اتاقش شد و لباس هایش را عوض کرد.
---------------------------------------
از پله ها پایین رفت و وارد اشپزخانه شد :مرینت،عزیزم بیا پایین.
روی تخت نشستم و ارام پاهای ظریفم را روی زمین فشار دادم و بلند شدم. در اتاق را به ارامی باز کردم و نگاه زیر چشمی به در اتاق پسر خانواده اگرست انداختم.کاش می توانستم او را ببینم.صدای خانم امیلی ریشه ی افکارم را پاره کرد:زود باش تنبل
از پله های مرمری عمارت پایین رفت:سلام عمو گابریل،سلام خاله امیلی
خانم امیلی نزدیک تر امد و روی زانو هایش نشست و من را ارام در بغلش فرو برد:سلام عزیزم.
از وقتی که به خاطر دارم ان دو مانند پدر و مادری مهربان در حق من بودند و جای خالی پدر و مادرم را پر کرده بودند.
اقای گابریل لبخندی زد:سلام مرینت،بیا بریم صبحانه بخوریم.
لبخندی زدم و پشت سر انها راه افتادم...

اینم از پارت ۲ رمان مشترک من و یاسی

امیدوارم خوشتون اومده باشه

لایک و کامنت فراموش نشه

بای