رابطه ناپایدار P1
سلام بروبچ چطورید؟ اومدم با اون موضوعی که دوس داشتین و این پارت 1 و بریم که داشته باشیم ❤🤩و لایک و کامنت فراموش نشه و بریم سراغ داستان:
FINISH PART 1😇❤
توی راه برگشت از خونه همش فکرم مشغول بود، اون پسره خیلی خفن بود و باید یه جوری بهش حسم رو بگم. ولی چطوری اون همیشه توی پارک تنها میشست و امروز که پارک رفته بودم اون ته اصلا پیداش نبود.
گوشیم زنگ خورد:
_بله؟
+سلام مارگارت خوبی؟
_سلام الیسا، کجایی؟
+در خونتون.
_ تو مگه نمیدونی من سرکارم؟
«نویسنده: دوستت یه تخته کم داره مارگارت😂»
+میای بریم پارتی؟
_جون ندارم میخوام بخوابم.
+ باش میبینمت خدافظ.
_مگه من گفتم میام که میخوای منو ببینی؟
+ام..... ععه ولش کن خدافظ.
_خدافظ.
«نویسنده: بچم دیوونه شده اشکال نداره بی هوش من😂»
رفتم خونه و دیدم یه پیام اومده:
سلام خوبی، امروز تو پارک کارتت افتاده بود رو زمین و یه شماره پشتش بود، گفتم پیام بدم بیای بهت بدم. اینم ادرس.
وای نکنه این همونه؟ وای اگه جک باشه.....
ولی باید برم و خب.... چی بپوشم بزار اول یه غذایی درس کنم. که دیدم الیسا اومد خونمون و گفت.......
پایان پارت 1 ❤😇
خب بروبچ لایک ها رو حداقل تا 50 برسونید، در پارت بعدی قراره کلی کار انجام بشه 😎منتظر پست بعدی باشید و راستی کاور هم تغییر میکنه اما فعلا همین رو پیدا کردم و کامنت فراموش نشه«و لایک» و مرسی که این داستان رو خوندید عاشقتونم و بای❤❤