زندگی ترسناکه

«ПIKI» «ПIKI» «ПIKI» · 1402/05/10 17:36 · خواندن 1 دقیقه

پارت چهار.

 

مرینت:

تو اتاق بهوش اومدم.دینا کنار تختم نشسته بود.

م: دینا میگم این رییس تون چه قدر خشمگینه🗿

د: اره عادتشه تو هم عادت می‌کنی بهش.

م: باشه🖤

د: خب پاشو بریم معموریتت رو انجام بده.

م: چشم.

د:‌‌د پاشو بریم دیه.

م: باشه دیگه.الان میام.

د: خب معموریتت با رادمانه باهوش ترین عضو گروهه مواضب باش باهاش سر و کله نزنی.

م: باشه بابا.

د: تو باید بری و یکی از گروه های پلیس مخفی ها رو بترکونی.

م: اوه چه خشمگین😐

د: اره دیه.

ر: خب زود باش بریم.

م: باشه.

ر: خب الان میگی باشه پاشو دیگه.

م: تو خفه شی نمی‌گن لالی.

ر: خودت چی ؟؟ 

 

شرمنده کم بود 🥺

منتظر پارت بعد باشید