داستان UNKNOW : پارت نهم

Witch Witch Witch · 1402/05/10 11:20 · خواندن 6 دقیقه

همینطور که میدونید این پارت اول پست جنجالی و بعد حذف شد .. در مورد نحوه ی پارت گزاری از این به بعد اصلا نمیدونم شاید امروز هم پارت نزارم 

۲۵ سپتامبر بود ، مرینت پشت در تکیه داده بود و در سکوت فرو رفته بود ، آدرین آرام در زد ، مرینت با صدای در تکان خورد ، او گفت « میدونی نزدیک ۱۱ روز شده که من باهات حرف میزنم؟ اما تو هیچی بهم نمیگی...»
مرینت حرفش را با صدای باز شدن درب فلزی و سنگینی قطع کرد ، او سریع بلند شد « یکی داره میاد» او با سرعت به سمت پایین پله ها دوید »

در همزمان با پایین رسیدن مرینت باز شد ، آقای گابریل با چهره ی شاد وارد خانه شد« سلام مرینت »
مرینت مطیعانه گوشه ای ایستاد ، آقای گابریل پله ها را دانه دانه طی کرد و در کمال تعجب مرینت وارد اتاق پسرش شد

این اولین باری بود که مرینت میدید آقای گابریل اجازه میدهند مرینت متوجه شود چیزی یا کسی در آن اتاق است ، مرینت چند قدم از پله ها بالا رفت ، او می‌توانست سایه ی پسر چشم زمردی خانواده ی آگرست را از زیر پاهای آقای گابریل ببیند

مرینت مسحور از علاقه ی شدید به دانستن هویت ارباب زاده ی ناشناس و راز بزرگ آقای گابربل تصمیم بر بالا رفتن از پله ها کرد که صدای مادرش باعث توقف آنها شد « سلام » 

 
▹ · ––––––––––––·𖥸·–––––––––––– · ◃
خانمی آخرین دسته ی موهای بلوری و بلوبری رنگ مرینت را چرخاند و بافت اناها را لای شنیون زیبایی کرد ، او گلسر کریستالی ناخالصی با طرح گل مگنولیوم لای موهای مرینت گذاشت « تمام شد بانوی جوان »

مرینت با ذوق بلند شد و دستی بر چین دامنش کشید و آنرا مرتب کرد ، او ماسک شیطانش را بر روی صورت گذاشت و از اتاق گریم و زیبایی خارج شد و وارد سالن سفید بزرگی شد ، او آرام به فضای طبقه بندی شده ی سالن نگاه کرد که هر بخش آن طرح خاصی از مکان های مختلفی برای عکاسی داشتند

مرینت مسحور به مکانِ شغل مادرش و خانواده ی آگرست نگاه کرد ، او با نگاه جست و جو گرش سالن عکاسی را زیر و رو میکرد که صدای پای ظریف و نازکی که با دقت و آرامش بر روی سالن گذاشته می‌شدند را از پشت سرش حس کرد

او برگشت و نگاهش بر روی فردی که لباس هایی که او طراحی کرده را پوشیده بود گره خورد ، او برگشت و به پسر خانواده ی آگرست چشم دوخت 
آدرین درحالی که ماسکی به رنگ سبز چمنی و یشمی همرنگ با گوشه های لباسش زده بود جلو می آمد

چشمان سبز زمردی او روی مرینت خیره ماند ، مرینت ناگهان دستپاچه شد ، حس شدیدی از سرما درون دلش فوران میکردند ، مرینت نمی‌دانست چرا اما گویی قلبش بیشتر از همیشه بی قراری میکرد

او برای اولین بار مسحورانه از نگاه بسیار زیبای یک فرد اشرافی بدش نیامد 
پسر چشم زمردی آرام و یکنواخت مانند حرکت پرقویی زیر نور مهتاب در برکه در حرکت بود ، او آرام در کنار مرینت ایستاد و طوری که برای بقیه جلب توجه نکند در گوشش زمزمه کرد « فردا از پشت در منتظرت خواهم بود »
مرینت برای اولین بار صدای ظریف و پری گونِ پسر خانواده ی آگرست را شنید ، او مسحورانه پسر را تماشا کرد که با چشمان سبز زمردگونش در آن لباس میدرخشد 
و موهای شیرشکری و طلایی اش با هر قدم ظریفانه تکان میخورد ، مربنت طوری به او نگاه میکرد که گویی پری از جدا شده از افسانه هارا نگاه میکند

مرینت با لبخند جلو رفتن پر شکوه پسر را نگاه کرد ، او از اینکه پسر از شنیدن صدایش مشکلی ندارد بسیار خوشحال شد ، تا اینکه دست خشک و نوازشگری را روی شانه هایش نگاه کرد ، او به بالا ؛ یعنی چهره ی آقای گابریل نگاه کرد « اون پسرمه» 
مرینت با شنیدن این حقیقت که او واقعا پسر خانواده ی آگرست بود شوکه شد ، البته چیزی در مورد تو متفاوت بود، چیزی به نام زیبایی مسحور کننده که اورا از مادر و پدرش متفاوت میکرد 

▹ · ––––––––––––·𖥸·–––––––––––– · ◃

آقای گابریل مدل را به عکاس نشان میداد ، عکاس و دستیارانش در حالی که دوبال قو مانند و ابریشمی را به پشت پسر آقای اگرست بسته بودند اورا به طناب های نامرئی بسته بودند و بالا میبردند 
«مادام شما هم اینجا واستید » مرینت با تعجب به عکاس نگاه کرد و گونه هایش سرخ شد 
آقای گابریل دست مرینت را آرام گرفت و اورا به جایگاهی نزدیک آدرین هدایت کرد 
عکاس طناب هایی که پسرپری‌گون به آنها وصل بود را کنترل میکرد ، او پسر را کمی به سمت پایین آورد « نزدیک !! نزدیک نزدیک تر !! حالا دستت رو بزار رو شونه اش»
مرینت می‌توانست نزدیکی بیش از حد آدرین را از ارتفاع کمی بالاتر از خود حس کند، تا اینکه آدرین دست هایش را روی شانه های مرینت گذاشت

مرینت احساس گرمای شدیدی میگرد ، او دلش ضعف می‌رفت و متوجه شد دارد لبخند احمقانه ای میزند ، او می‌توانست بفهمد لپ هایش سرخ شده و امیدوار بود بیشتر از تاثیرات کرم پودر و گریم و آرایش باشد تا اینکه پسر خانواده ی آگرست دستش را روی شانه هایش گذاشته
« نه اینطوری نه ، کمی جلوتر انگار بغلش کردی » 
مرینت شوکه شد و دنبال آقای گابریل گشت ، او امیدوار بود آقای گابریل مرینت را با گونه های سرخش نبیند

او نمی‌دانست چه باید بگوید ، اما برای اولین بار پسری را از نظر زیبایی تحسین میکرد ، مرینت برگشت و به او نگاه کرد
برق زمردگونِ چشمان سبز پسر روی مرینت می افتاد و مرینت باز احساس میکرد میخواهد لبخند احمقانه ای بزرند ، او سعی کرد نگاه مسحورانه اش را از روی پسر آقای گابریل بردارد و سمت دیگری را نگاه کند 
▹ · ––––––––––––·𖥸·–––––––––––– · ◃

شب شده بود و مرینت با لباس سفید و دامن قرمز و چهارخانه ی همیشگی اش در ماشین کنار پسر آقای اگرست نشسته بود ، او تمام تلاشش را می‌کرد تا به او نگاه نکند اما هرازگاهی نگاه مهربانانه و برادرانه ی او را روی خودش احساس میکرد 
او تابه حال چیزی نگفته بود اما اینکه مانند برادر های بزرگ در موقع ی عکسای هوای مرینت را داشت ، مرینت را اعصبانی میکرد؛ مرینت اصلا نمی‌دانست چرا ولی به دلیلی از این کلمه ی برادرانه خشمگین بود

مرینت غرق در افکارش خواب آلود شد ، او تنها قبل از اینکه بخوابد ، آرام سرش را روی شانه های پسر خانواده ی آگرست گذاشت و سپس خودش را خوابی شاهانه مهمان کرد 
▹ · ––––––––––––·𖥸·–––––––––––– · ◃
مرینت کمی بعد تر با تکانی خوابش کمرنگ شد ، او متوجه ی بلند شدنش توسط آقای گابریل شد

آقای گابریل در حالی که مرینت را حمل میکرد آرام وارد فضای خنک و سرد باغچه شد ، مرینت می‌توانست صدای قدم های آرام پسر آقای اگرست را پشت سرش حس کند

تا اینکه برخورد هوا با بدنش هنگامی که آقای گابریل مرینت را بر تخت نرمش گذاشت متوقف شد ، مرینت خواب‌آلود توانست صدای محو پسر خانواده ی آگرست را بشنود « پدر ..» تا اینکه در اتاقش بسته شد و مرینت به خواب فرو رفت 
▹ · ––––––––––––·𖥸·–––––––––––– · ◃

همون‌طور که گفتم نمی‌دونم امروز پارت میدم یا نه 😂 شوک سنگینی بود پاک شدنش....

مرسی از ستایش که بهم انگیزه میده