رمان مامور های لجباز ( پارت 4)

anita anita anita · 1402/05/09 17:08 · خواندن 4 دقیقه

سلام امدیم با پارت 4 و اینکه این پارت رو بالای 10 سال بخونه و لایک و کامنت فراموش نشه❤

فردا صبح از زبان ادرین * 

بیدار شدم رفتم دستو صورتم رو شستم مرینت هنوز خواب رفتم سمت اشپزخونه ساعت 8ونیم بود گشنم بود تصمیم گرفتم صبحانه درست کنم 4تا تخم مرغ درست کردم گوجه و خیار و پنیر و زیتون و... اینا اماده کردم ساعت 9 شده بود دیدم که مرینت بیدار شده بود و اومد و گفت که : چه بوی خوبی میاد گفتم : بیا صبحونه بخور                                                      ببعد مرینت و امد و باهم صبحانه خوردیم وصحبت کردیم اخر های صبحانه بود که مرینت گفت : ادرین مهمونی ساعت چنده ادرین : 2 ساعت دیگه مرینت : وای نه من باید برم اماده بشم به تو نوش جون ادرین : مرینت وایسا! من اول برم لباس انتخاب کنم بیارم اینجا بپوشم بعد تو برو اماده شو مرینت : باشه بیا برو بعدش رفتم اتاق و یه کت شلوار کرم رنگ با یه پیرهن سفید و... برداشتم و بعد رفتم بیرون

از زبان مرینت*                                                              رفتم اتاق به کنند یه نگاه کردم که یه لباس به چشمم خورد یه لباس قرمز رنگ بالای زانو و پشت گردنی همونو انتخاب کردم گذاشتم روی تخت رفتم دوش گرفتم و خودمو خشک کردم و لباس قرمز رو پوشیدم یه میکاپ قشنگ و یه رژ لب قرمز ست با لباسم ست کرده بودم بعدش موهام رو هم شینیون ساده کردم عطر مهم زدم و یه کفش رنگ بژ با کیف همرنگ کفشم برداشتم کاملا اماده بودم در و باز کردم و رفتم بیرون ادرین هم جلوی در بود چقدر خوشتیپ شده بود موهاش چشماش بدن که شبیه ورزشکارا بود اون هم همچنین داشت به من نگاه میکرد چشماش چهار تا شده بود و بعد بهم گفت : چقدر خوشگل شدی مرینت   ممنم خجالت کشیدم و گفتم: ممنون تو هم خیلی  خوشتیپ شدی   اونم مثل من خجالت کشیده بود بعد دستش رو سمتم دراز کرد و گفت : تشریف میارید بامن برید مهمونی؟ مرینت : بله                                       بعد رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم مهمونی اونجا یه ویلا نه یه قصر با شکوه بود که چشمم رو از دور و بر جدا کردم و با ادرین رفتیم داخل هنوز هم دست من رو گرفت بود و ول نمیکرد رفتیم و با مردم سلام کردیم اونجا شلوغ بود لوکا هم اونجا بود زود تر از ما رفته بود بعد از اینکه سلام کردیم اقای کیم به من گفت که چقدر خوشکل شدین خانم مرینت مثل ستاره دارید می درخشید بعد از اینکه اینو گفت ادرین با حرص داشت نگاه میکرد که کلویی گفت اره راست میگی مهمون های امشبمون حسابی قشنگن همچنین شما اقای ادرین خیلی خوب شدین همه سریع کردن به خندیدن اینبار منم حرصم گرفت چقدر لوسه این کلویی                             ااونجا پر از خوراکی ها و نوشیدنی ها بود همه داشتند مشروب میخوردند منم تصمیم گرفتم مشروب بخورم و یه لیوان دو لیوان سه لیوان چهار لیوان و.... ادرین هم داشت بامن پیش میرفت 2 و 3 ساعت از مهمونی داشت میگذشت کمکم داشت سرم گیج میرفت روی پام نمیتونستم وایسم که به لوکا گفتم بریم خونه دیگه اونم گفت باشه و از دست ادرین گرفت و برد ادرین گفت : کجا داریم میریم تازه داشتم شروع میکردیم   معلوم بود اونم کاملا میت بود خلاصه رسیدیم خونه لوکا مارو گذاشت و رفت خونش داشتم راه میرفتم که پام سرخورده و افتادم روی ادرین

از زبان ادرین *

بعد از اینکه لوکا رفت داشتم راه میرفتم اصلا عقلم سر جاش نبود که یهو مرینت افتاد رو و چشماشو بست فکرکنم بیهوش شد برش داشتم بردمش گذاشتم روی تخت پایین تخت نشستم و کفشاشو در اوردم بعد از سرش رو بلند کردم و کتش  رو هم در اوردم بدنش چقدر سفید بود داشتم نگاهش میکردم که یهو بخودم اومدم داشتم میرفتم بیرون که یهو مرینت دستم رو گرفت و بعد منو نشوند روی تخت اونم کاملا مست بود بعد گفت : نرو من میترسم   گفتم:  جایی نمیرم اینجام توی سالن بلند شدم که برم  اینبار دستمو محکم تر گرفت و منو دوباره نشوند روی تخت و چشماشو بست صورتش رو نزدیک صورتم کرد منم صورتم رو نزدیک صورتش بردم و بعد همو بوسیدیم 

 

 

 

خب تمام میدونم جای حساس تمام شد ولی تا پارت بعد منتظر بمونید گود بای 😎❣️