شکارچی خون آشام F2 P1

kastel kastel kastel · 1402/05/09 15:16 · خواندن 4 دقیقه

داداشم پست رو پاک کرده و مجبورم دوباره بنویسم

قدمش رو سریع بر می داشت حتی صدای پاهاش رو نمیشد نمیشد شنید از رو سقف ها می پرید اما هنوز تحت تعقیب بود فرار از شکارچی های عادی راحت بود اما استاد گذشته اون الیور دنبالش بود و کار رو براش سخت می کرد چند ماه میشد که داشت فرار می کرد همه راه های خروج از شهر بسته بود هوا تاریک شده بود با لباس سیاهی که پوشیده بود داخل سیاهی شب گم شد الیور وایساد نمی تونست اون رو ببینه وقتی که از اونجا دور شد وایساد نفس نفس میزد کم کم داشت از این فرار ها خسته میشد به اطراف نگاه کرد تا کسی اونجا نباشه و آروم وارد یه در مخفی شد که به زیر زمین میرفت و تقریبا به اندازه یک سوم شهر بود همه خلافکار های شهر اوجا می رفتن و دولت خیلی وقته که دنبال اونجا هست وارد اونجا شد و رفت داخل کوچه پس کوچه ها اونجا مثل یه شهر بود و داخل این چند ماه همه اونجا رو مثل کف دستش یاد گرفته بود همینطور که جلو می رفت صدای جیغ و داد یه دختربچه به گوشش خورد دزدی بچه و فروش اعضای بدن داخل اونجا عادی بود کسی اهمیت نمیداد اما این موضوع اون رو آزار میداد
درسته که از نظر قانون یه فراری بود اما خودش هم نمی دونست که چرا تعقیب میشه جلو رفت و اون بچه دزد رو لمس کرد اون بدن بزرگی داشت و معلوم بود که زور بیشتری نسبت بهش داره اون دزد برگشت و نگاه کرد و با صدا لاتی گفت:چیه بچه جون?
آیریک:اون بچه رو ول کن بره.
بقیه به اونا نگاه مردن و اون بچه دزد خندید و گفت:منتظر بودم شما بگی چشم حتما انجامش میدم.
همه زدن زیر خنده اما آیریک با جدیت کفت:کاری که گفتم رو انجام بده.
همه جمع دن و سر دعوای اونا شرط بندی کردن بیشتر سر بچه دزد شرط بستن سرو صدایی اونجا شده بود که همه رو جمع کرد لوکا از دور جمعیت رو دید و رفت اونجا که یکی بهش گفت:من سر اون مرد هیکلی شرط می بندم هستی?
لوکا:هر چی که دارم رو روی اون بچه می بندم.
اون دزد چند تا مشت به طرف آیریک زد اما همه رو جاخالی داد و شمشیرش رو در اورد و یه دست اون رو ضخمی کرد و گفت:شرمنده اون بالا هر روز ارتش خونی بر میگرده برای اینکه وسوسه نشم باید خودم رو با خونت سیر کنم.
دندون هاش با بود اون خون بزرگتر شد و مثل یه خون آشام شد همه ترسیدن و از اونجا فرار کردن آیریک به سمت گردنش رفت اون دزد خیلی ترسیده بود و نمی تونست حرکت کنه آریک گردنش رو گاز گرفت و شروع کرد به کشیدن خونش اون دزد داد میزد کم کم رنکش سفید شد و به حال افتاد روی زمین و صداش در نیومد اون نرده بود آیریک به سمت بچه دزدیده شده رفت اون بچه از ترس صداش در ننیومد و فقط با ارس به اون خیره شده بود خون دور دهنش رو گرفت جلو رفت و دهنش رو پاک کرد و گفت:راه خونت رو بلدی?فردا می برمت دنبالم بیا.
اون بچه تکون نخورد آیریک برگشت و اون رو داخل بقلش گرفت لوکا رفت سمتش و گفت:مگه نگفتم باید عجله بکنی همه بچه ها منتظر هستن و زمان زیادی برای دیدنشان نداری اون بچه و بده به من برش می گردونم خونه.

آیریک بچه رو داد و پشت سرش راه افتاد وارد یه خونه شدن همه بچه ها اونجا بودن با خوشحالی همه رو بقل کرد خیلی وقت بود که ندیده بودنشون با نگرانی به اطراف نگاه کرد که لوکا گفت:نگران نباش نامزدت تا چند دقیقه دیگه با آرمین میاد.

خیالش راحت شد و گفت:من چرا تعقیب میشم؟

لوکا:بعد از مردن پادشاه شاهزاده که با تو مخالف بود به تخت نشست و دستور داد تا تو رو دستگیر و اعدام کنن پادشاه قبلی یه وصیت نامه نوشته بود و شاهزاده هم اون رو امضا کرده بود داخل اون وصیت نامه به تو امان داده شده ما جای وصیت نامه رو می دونیم اما نفوذ به اونجا کار سختی هست اما چیزی که خوبه اینه که اونا جای وصیت نامه رو نمی دونن.

همون لحظه هیاهوی عظیمی از بیرون اومد لوکا در رو باز کرد و نگاه کرد همه جا مامور بود مثل مور و ملخ از در و دیوار می ریختن و همه رو دستگیر می کردن لوکا شنلش رو در اورد و داد به آیریک و گفت:فرار بکن.

آیریک:خودتون چکار می کنید؟

لوکا:ما خودمون شکارچی خون آشام هستیم با ما کاری ندارن تو برو.

آیریک سریع رفت بالای سقف خونه ها که چندتا مامور درجه ۱ جلوی اون رو گرفتن درجه یک مامور های قوی هستن و آیریک خودش در حد درجه ۱ هست درجه ۰ فرمانده هستن که از همه بالاترم نمی دونست چکار کنه جلویی اون رو گرفته بودن و گفتن:شنل رو بردار آیریک آروم شنل رو برداشت چهره اون برای مامور ها شناخته شده بود و به محظ دیدنش بهش دستبند زدن حالا راهی برای فرار نداشت اگر فرار نمی کرد اون رو اعدام می کردن.

تا پارت بعدی با لایک و کامنت بهم انرژی بدین😘😘