مادمازل دوپن_p5
خب برید ادامه و لذت ببرید.واسه این یکی شرط ندارم چون یک مدت نزاشتم اصلا
برید ادامه و بخونید راستی مهسا این پست رو موقت نکن دارم رو کاور مستطیلی کار میکنم
ولی بعد از مدتی ازم جدا شد و وقتی خواست دوباره لب هاش رو روی لب هام قراربده خاطرات مانند رگبار ذهنم رو سوراخ کردنداروم عقب رفتم و محکم گفتم:نه
بهت زده خیره ی من بود.سریع در رو باز کردم و بیرون رفتم.پشت در ایستادم و بلاخره صدای باز شدن شیر اب رو شنیدم و نفس راحتی از دهانم بیرون امد.اروم از سرویس بیرون رفتم و روی کاناپه نشستم و زانو هام رو بغل کردم.چرا باید اینقدر سخت باشه؟عاشق شدن سخته؟
________________دو سال قبل_
لبخند زدم و اروم دستم رو میان موهای طلایی صافش بردم.فوری گفت:هیی
خندیدم و با دستم موهاشو بهم ریخته کردم. میدونم چقدر رو موهاش حساسه،روشون خیلی مار میکنه و من همیشه دوست دارم بهم بریزم شون
جنس موهای نرم و لطیفش رو دوست دارم.موهای طلایی رنگش که یاد خورشید می نداره اتم.
دوستش دارم
_ادرین؟
+جانم؟
خندیدم. همیشه عاشق این کلمه بودم. یعنی من رو جان خودش صدا می زد؟
_میگم،واسم بستنی میخری؟
+شاید
و بعد با شیطنت خندید.با اخم مصنوعی درحالی که درگیر موهاش بودم گفتم:اذیت نکن دیگه
+اخه هوا سرده
_من بستنی میخوام
+می سرما میخوری
می؟اشک تو چشمام جمع شد.دستم رو از میان موهاش بیرون کشیدم و روی زمین زانو زدم.مامان همیشه اینطوری صدام می زد
+مرینت؟وای چی شده؟ ببخشید عزیزم مرینت؟مرینت؟
_اون...اون رفته مگه نه؟
+مرینت!
_____________حال_
دستم رو روی موهاش گذاشتم و طوری که نفهمه بهم ریختمشون
زیر لب زمزمه کردم: دوستت دارم
ولی ای کاش میتونستم تو زمان بیداری ات هم بهت بگم و اینقدر بهم نزدیک باشیم
پتو رو روی بدنش کشیدم و چشمام رو بستم و مدتی بعد خواب عمیقی وجودم رو در بر گرفت.