The Beginning of miracles " سر آغاز معجزه ها " پارت ۷

MAI MAI MAI · 1402/05/08 15:18 · خواندن 7 دقیقه

و من تا مدت ها فکر میکردم اشتباهی مرتکب شدم... اما این فقط سر آغاز معجزه ها بود ... 

نوشته های آدرین اگرست ، سال اول 

______《     》______

آدرین بعد از رفتن مرینت مدتی وسط راه رو ایستاد و فکر کرد.  ذهنش درگیر بود . بعد از مرگ مادرش با کسی اخت نشده بود و از همه دور بود ، افسردگی پدرش هم اوضاع رو براش سخت تر می‌کرد.  وقتی اون اتفاق افتاد آدرین سنی نداشت ، اما یاد گرفت زود بزرگ بشه و حالا حس می‌کرد خیلی از بقیه بچه ها فاصله داره . اون روز توی کلاس آدرین لمس شدن موهاش رو حس کرد و به یاد بچگی هاش افتاد . زمانی که مادرش سرش رو آروم روی پاهاش میذاشت و براش شب پر ستاره رو زمزمه می‌کرد.  انگشت های باریکش با موهای طلایی آدرین بازی می‌کرد و حس آرامشی رو در آدرین به وجود می آورد که دوسالی میشد از دست داده اما اون روز دوباره بچه شده بود ، در باغ میدوید و داد و فریاد به راه می انداخت و بعد در آغوش مادرش آرام می‌گرفت.  وقتی چشم هاش رو باز کرد دو جفت چشم آبی دید که به او زل زده بودند ، چشم های مرینت اینقدر آبی بود که آدرین حس می‌کرد میتونه توی اونها غرق بشه ، و موهاش مثل حریر سرمه ای بودند که وقتی سرش رو روی میز گذاشته بود دورش ریخته شده بودن . آدرین اون روز فکر کرد بد نیست یک بار هم که شده این شانس جدید رو که بهش داده شده امتحان کنه ، یه زندگی جدید . اما ... مثل اینکه مرینت مشغله های خودش رو داشت . 

آدرین برگشت که به کلاس برگرده ، وقتی از کنار تالار بزرگ گذشت لحظه ای گوشه چشمش نقطه سیاه رنگی رو وسط تالار دید . آدرین مطمئن بود خیالاتی نشده ، اول سرش رو از طاق تالار وارد کرد و اطراف رو برانداز کرد . تالار در سکوت سنگینی فرو رفته بود و مشعل هایی که دور تا دور دیوار ها قرار گرفته بودند با نور کم رمقی میسوختند و فضا رو روشن می‌کردند. فضا آکنده از رایحه کتاب کهنه ، خاک و سوختن پارافين بود . آدرین آروم به داخل تالار قدم گذاشت و صدای قدم هاش سکوت آرامش بخش تالار رو شکست . آدرین به سمت نقطه مشکی رفت ، روی زمین نشست و دقیق تر اون رو نگاه کرد . موجودی سیاه با دو بال شفاف نازک در پشتش ، تقریبا به اندازه کف دست آدرین بود . آدرین چوب دستیش رو آروم در آورد و با نک اون موجود عجیب و غریب رو تکونی داد . موجود ناله ای کرد و سر کوچکش رو کمی بالا گرفت . آدرین به عقب جهید ، فکر می‌کرد او یک پروانه مرده باشه و الان اصلا انتظار این رو نداشت اما شاید فقط فکر کرده بود. بعد دوباره سرش رو نزدیک آورد تا مطمئن بشه درست شنیده یا نه اما این دفعه موجود به جای ناله ، اول نگاهی به چشم های آدرین کرد که آدرین احساس کرد فقط به چشم هاش نگاه نمیکنه ، بلکه درونش رو میبینه،  درون آدرین رو ، و از سرتاسر وجودش میگذره و خواسته هاش رو آنالیز میکنه . احساس کرد باد سردی به تنش خورد و لرزش کرد . موجود بعد از این کاویدن ناگهان مایعی لزج روی صورت آدرین پاشید . ادرین توان هیچ حرکتی نداشت. به پشت افتاد و سرش به زمین برخورد کرد. نمیتونست بدنش رو حرکت بده.  فلج شده بود و میتونست بفهمه کم کم چشم هاش سنگین میشن و هوشیاریشو از دست میده.  پلک های خسته اش روی هم قرار گرفت و تنها چیزی که میتونست ببینه سیاهی مطلق بود. فقط سیاهی 

•⊙>_______☆☆☆_______<⊙•

سر مرینت موقع بالا اومدن از زیر میز با فشار دردناکی به لبه برخورد کرد . این بار پنجمی بود که آلیا به کتابخونه سرک می‌کشید.  یکم اطراف رو نگاه می‌کرد،  میز ها و افراد ، و بعد با چهره غمگین بیرون میرفت . مرینت فکر کرد احتمالا به دنبال نینو میگرده و درگیر کار های خودشه ، اینقدر زود من رو از یاد برده . مرینت غمگین نبود یا تقریبا میشد گفت همچین احساسی نداشت . انتظار چنین چیزی میرفت ، یا حتی شاید بشه گفت سناریو هایی که در ذهنش ساخته بود به وضعیت های بدتری ختم میشد .حداقل اخراج نشده بود . مثل اینکه پروفسور لوسیر جریان واقعی رو از بچه ها شنیده بود ، اینکه چطور کلویی مرینت رو تحقیر و کوچک کرده و مرینت سعی کرده قهرمانانه دفاع کنه ، پروفسور لوسیر اما این کار مرینت رو جسورانه میدید و بهش گفت بهتره مدتی در کلاس های شرکت نکنه و به قولا آفتابی نشه . حالا مرینت در گوشه دنج و محبوبش در کتابخانه لم داده بود و سعی می‌کرد روی کتابی که بدون علاقه از قفسه های گنده چوب بلوط با کتاب های قطور درون اونها انتخاب کرده بود تمرکز کنه. او حتی نمی‌دونست تیتر کتاب چیه و در مورد چه چیزیه ، کتابخونه بزرگ بود با میز های دنجی که برای دانش آموزان قرار داده بودند و بخش های مختلفی که در هر کدوم از اونها انواع مختلفی از کتاب ها پیدا میشد . مرینت اما انگار بدترین کتاب رو انتخاب کرده بود چون مدام یک خط رو میخوند بعد برمی‌گشت و دوباره همون رو میخوند ، و بعد دوباره و دوباره و هرچی بیشتر میخوند ، بیشتر نمیفهمید. با سر دردی خفیف سرش رو بالا آورد و شقیقه های نبض زنش رو مالش داد . بعد چشمش به دختر رو به روش و کتابی که توی دستش بود افتاد . دختر سال بالایی بود مرینت حدس زد احتمالا سال سومی باشه ، او موهای زنجبیلی صاف و مرتبی داشت که به شکل قارچی کوتاه شده بودند و روی سرش گل سری ظریف به شکل گل رز زده بود، و از پلیور خردلی رنگش مشخص بود که از گروه هافلپافه. اما کتابی که توی دست دخترک بود نظر مرینت رو به خودش جلب کرد . کتاب درباره جانواران مختلف و ویژگی های اونها بود ، شبیه دائرةالمعارف بزرگی به نظر می رسید و مرینت فکر کرد میتونه راجع به موجودی که دیروز توی جنگل پیدا کرده بود اطلاعات مفیدی به دست بیاره و  به اون کمک کنه . مرینت اروم با مدادش به لبه سخت کتاب دختر زد . 

( ببخشید که مزاحم خوندنت میشم ، کتابت نظرم رو جلب کرد ، حیوونا رو دوست داری ؟ من یه سوالی دارم میتونی بهم کمک کنی ؟ )  

دختر با چشم های عسلیش لحظه ای مرینت رو نگاه کرد بعد لبخند کم رنگی زد که به مرینت حس این رو داد که انگار از اینکه خوندش رو مختل کرده دلخور شده . بعد آروم گفت 

( امم آره حتما البته من اونقدرا هم خوب نیستم ، ولی سوالت چیه ؟ ) 

( ببینم تو تاحالا موجودی که شکل یه پروانه کوچولو باشه ولی پروانه نباشه و قرمز باشه با بال های شفاف ندیدی ؟ )

دختر خنده کوچکی کرد و گفت ( واو ، من ... نمیدونم،  فکر نکنم ، میتونی توی کتابم بخونی و ببینی ویژگی هاش به چه موجودی میخوره ) 

مرینت مأیوسانه نگاهی به کتاب گنده انداخت و حس کرد لای کلمات و حروف خفه می شه ، بعد سرش را تکان داد و گفت 

( هه ، نه ممنون ، فکر نکنم بتونم این رو بخونم ) 

دختر قیافه متفکرانه ای به خود گرفت و لحظه ای بعد با خوشحالی به مرینت گفت 

(هی میدونی ، من توی این چیزا خیلی خوب نیستم اما ما بهترین فرد رو همین جا توی مدرسه داریم که کارش با موجوداته 

پروفسور فو ، فکر نکنم دیده باشیش ، دفترش توی ضلع شرقیه ولی چون جانور شناسی برای سال سوم به بعده با شما سر و کار نداره ، اگه ازش بپرسی حتما بهت کمک میکنه ) 

مرینت مثل یک گل شکوفا خندان شد و از دختر بابت کمکش خیلی تشکر کرد . بعد با خوشحالی کتاب حوصله سر بری که برداشته بود رو به قفسش برگردوند و به سمت دفتر پروفسور فو کتاب خونه رو ترک کرد . 

 

________《     》________ 

اینم از این پارت ، بچه ها دوست دارم بدونم کی میتونه درست حدس بزنه اتفاق بعدی که میافته چیه چون اتفاق بزرگیه پس منتظر کامنت های قشنگتون هستم عزیزان . 

راستی از کاور جدید خوشتون میاد ؟