عشق حقیقی پارت ۱۴
این پارتو من مینویسم .آروین : داستانم نابود نشه صلوات. من : توکه افسرده بودی چی شد که الان شوخ طبع شدی. آروین : ولش کن برید ادامه مطلب
فردا صبح از زبون مرینت
از خواب بیدار امروز روزی بود که باید پروژه هامونو تحویل میدادیم پس رفتم دستو صورتمو شستم و صبحونه خوردم لباس پوشیدمو و از خونه اومدم بیرون و به سمت دانشگاه حرکت کردم به دانشگاه که رسیدم همون لحظه زنگ خورد به خودم گفتم شانس آوردم وگرنه دیگه نمیتونستم وارد بشم رفتیم سره کلاس نشستیم که آدرینم اومد کنارم نشست و گفت : امیدوارم پروژمون خوب بسه منم گفتم : نگران نباش با زحمت های که منو تو کشیدیم مطمئنم خوب از آب در میاد که استادمونم وارد کلاس شد و گفت : بچه ها امروز فقط پروژه هارو میبینم و درس نمیدم پس آماده باشید دفترم رو از کیفم درآوردم و گذاشتم رویه میزم و چون ما میزه اول بودیم استاد اول پروژه ما رو دید و یه توضیح آزمون خواست منم هرچیزی که تو ذهنم بود رو برای استادمون توضیح دادم بعدش استادمون توی دفترش یه چیزی یادداشت کردو از میز ما رد شد خلاصه تمام بچه پروژهاشونو تحویل دادنو استاد هم همرو با دقت داشت بررسی میکرد بعدش اومد کناره میزش وایساد و رتبه ها رو از اول تا آخر گفت . اولین پروژه برای ما بود خیلی خوشحال شدم واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم پس خودمو انداختم بغله آدرین که فهمیدم چه اشتباهی کردم سرخ شدم سرمو بالا آوردم دیدم تو چشمام ضلع زده و داره یجوری عجیبی بهم نگاه میکنه سریع از بغلش اومدم بیرون و نشستم سره جام و به یه طرف دیگه نگاه کردم بعد از چند دقیقه که استادمون رتبه بندی هارو گفت زنگ خورد انگار دنیارو بهم دادن چون داشتم از خجالت اب میشدم پس مثله جت از کلاس اومدم بیرون و رفتم تو حیاط ( آروین : خاک بر سرت کنن پشمک خدای قلمه من بهتره یا این پشمک همش داری داستانه منو به شوخی میگیری من : من مثله تو نیستم سبکه متفاوتی دارم 😏😏 آروین : تو خوبی ) رفتم از بوفه یه کیکو آب میوه گرفتم رفتم نشستم رو نیمکت و شروع به خوردن کردم وقتی خوردنم تموم شد رفتم آشغالش رو انداختم سطله زباله و حوصلم سر رفته بود پس رفتم سمته کلاس و نشستم روی نیمکت که..........
خب این پارت تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه اگه پارت بعد رو میخواین ۱۵ لایک ۲۵ کامنت تا پارت بعد خدانگهدا و راستی بگید قلمه من بهتره یا این کله پوک آروین : اگه همه تو کامنتا نگفتن من اسممو عوض میکنم و خدای ببینید چقد کم نوشته داستان شد ۱۷۰۰ کارکتر الان با این توضیحات شده ۲۰۰۰ کارکتر من همیشه ۲۵۰۰۰ کارکتر به بالا مینوشتم بیشتر موقع ها ۳۰۰۰ کارکتر مینوشتم ولی این پشمک هیچی یعتی خاک تو سرت من: خواهیم دید که به کی بیشتر رای میدن