جانشین فصل 1 پارت 3
سلام دوستان . خیلی از حمایت هاتون توی دو پارت قبلی سپاسگذارم . دمتون گرم که ترکوندید . فقط یه خواهشی دارم ازتون اینکه اگه خوشتون اومده از داستان لاک و کامنت رو یادتون نره چون باعث میشه پارت های بعدی رو زود تر بزارم . خب بریم سراغ ادامه داستان
بعد از اینکه ایده هایی رو که توی ذهنم بعد از کنفرانس به وجود اومد گفتم دیگه اون لبخند همیشگی وجود نداشت , من رو با خودش سوار ماشین کرد و ادامه داد:
- خب آقای آگرست دورگه بگو ببینم با این ایده هایی که داری چند سالته و الآن توی دانشگاه چی کار میکنی ؟
منم شروع کردم به توضیح دادن درباره اینکه چطوری توی دو ترم اول دانشگاه چهار تا ثبت اختراع داشتم و ... از قیافش معلوم بود تعجب کرده بود . بهم یه آدرس داد و گفت ساعت 5 بعد از ظهر اونجا باشم . آدرسی که بهم داده بود آدرس یه کافه کوچیک توی اطراف شهر بود . من یکم زود تر رفته بودم و منتظر آقای استارک بودم . دیدم آقای استارک با لباس معمولی و ماشین معمولی اومد . آخه انتظار داشتم با کت شروال و ماشین های لیموزین بیاد چون بزرگ ترین میلیاردر آمریکاست ولی نمیدونم چرا انقدر ساده اومده بود . سریع وارد کافه شد و رو به روی من نشست :
- آقای آدرین اگرست , مثل اینکه 23 سالته و پیشترفت شگفت انگیزی توی حوضه الکترونیک داشتی و همه ترم های دانشگاه به جز ترم دوم معدل اول بودی ! حالا چرا ترم دوم خراب شد ؟
- خب من یکی از امتحان های مهم رو نتونستم حاضر بشم و اینطوری شد
- مهم نیست از 14 ترم توی 13 تا معدل اول و توی یکیش معدل 3 دانشگاه رو داری . اینجا هم نوشته که حدود 12 تا ثبت اختراع دای ! از موتور دی اکسید کربن برامون توضیح بده .
- خب این موتور بر عکس موتور دیزلی کار میکنه . موتور دیزلی از اکسید کردن هیدرو کربن ها انرژی تولید میکنه اما این موتور از تجزیه هیدروکربن و اکسیژن انرژی آزاد میکنه و تبدیلش میکنه به انرژی حرکتی
دیگه ادامه نداد و شروع کرد به باز کردن یه بحث جدید :
- ببین آقای آگرست , همیشه بهترین فناوری ها باید دست کسایی باشه که به بهترین شکل ازشون استفاده میکنن , گروه ما یعنی انتقام جویان با کمک شیلد همیشه در تلاش هستیم که در برابر عوامل خارجی از دنیا محافظت کنیم . این وسط خیلی از فناوری ها بهمون کمک کردن تا بتونیم با کمکشون دنیا رو نجات بدیم و این تویی آقای آگرست کسی هستی که میتونی به ما کمک کنی و الآن تو یه فرصت طلایی داری ! یه فرصت طلایی ! میتونی با من به مقر انتقام جویان بیای ,دانش خودت رو افزایش بدی , با اختراع هایی که میکنی میتونی دنیا رو نجات بدی یا توی زندگی ساده خودت حروم بشی و تا آخر زندگیت هم بدون هدف بمیری ؟
فرصت بزرگی بود که در اختیارم قرار داده شده بود. من میتونستم جزء انتقام جویان باشم . فرصتی که دست هر آدمی نمی افته. من میتونم شکوفا بشم به اختراعاتم ادامه بدم و رویاهام رو به حقیقت تبدیل کنم .
بعد از چند دقیقه فکر کردن درباره این پیشنهاد ...
خب دوستان اینم از پارت سوم لطفا نظراتتون رو در رابطه با داستان بگید و اگه از داستان خوشتون اومده خوشحال میشم لایک کنید و کامنت بزارید .سعی میکنم درخواستی ها رو هم انجام بدم