جانشین فصل 1 پارت 2
سلام دوستان ممنون از حمایت هاتون توی پارت قبلی توی این یکی پارت قراره داستان رو هیجانی تر کنم
راستی فصل یک یه جور مقدمه برای داستان اصلی هست که قراره توی فصل 2 باهاش مواجه بشید پس لطفا پارت ها رو دنبال کنید چون به جاهای جالبی قراره برسیم
بزنید رو ادامه مطلب
داشتم میرفتم که یه دفعه مرینت , نامزدم صدام کرد و نذاشت برم
- دیونه شدی ؟ میدونی کی داره میاد دانشگاه ؟
- نه نمیدونم چطور ؟
- اگه بدونی کی داره میاد دانشگاه خودت رو به این ور و اونور میکوبی تا بری باهاش ملاقات کنی !
- اگه همچین کسی باشه چرا اومده اینجا
- بهت میگم پشیمون نمیشی یه بار هم به حرف عشقت گوش کن بیا دیگه من که بدی تو رو نمیخوام که
- خب باشه میام
و بالاخره راضی شدم که برم به سالن وبینار . باورم نمیشد , اون اومده بود , تونی استارک معروف , مرد آهنی , یک انتقام جو , میلیاردر , مخ دستگاه های صنعتی ... هر چقدر هم ازش بگو کم بود هیچ وقت فکر نمیکردم این مرد و توی زندگیم از نزدیک ببینم . مرینت برگشت و بهم گفت تو بودی میگفتی ... و بعد با صدای بچگونه گفت : من از سخنرانی خوشم نمیاد , یه وبینار خسته کننده دیگه ! منم برگشم رو محکم بوسیدمش و گفتم : اگه تو نبودی من چی کار میکردم ؟ خلاصه من نشستم و با اشتیاق به حرف هایی که توی کنفرانس میزد گوش میکردم . درباره فناوری هولوگرام(اشاره به فیلم کاپیتان آمریکا جنگ داخلی معرفی تکنولوژی هولوگرام) که چطوری روش کار کردن و چطوری میتونه افکار و به واقعیت تبدیل میکنه . همینطور که اون داشت توضیح میداد منم ایده هایی توی ذهنم به وجود میومد که چطور میشه حداکثر استفاده رو از این تکنولوژی برد . دلم نمیومد که اینهمه ایده فقط توی دلم خودم بمونه پس ... آستین هامو زدم بالا خودم رو آماده کردم وقتی که کنفرانش تموم شد بدو بدو رفتم به سمتش سیل جمعیت خیلی زیاد بود , به زور تونستم خودم رو بهش برسونم داشت از در خروجی خارج میشد که دیگه خودم رو ناچار دیدم و کتش رو گرفتم . محافظایی که داشت کم مونده بود که من رو بکنن تو گونی که یهو خودش برگشت با خندیی که همیشه داشت گفت :
- سلام پسر اسمت چیه ؟
- سلام اقای استارک من ادرین آگرست هستم از دیدنتون خوشبختم
- خب , آدرین اگرست , چه اسم عجیبی ؟ یه اسم فرانسوی با فامیلی آمریکایی!
- خب آخه مادر فرانسوی هست و پدرم آمریکایی فقط اینطوری به توافق رسیدن
- خب پسر بگو ببینم چی میخواستی بگی
بعد از اینکه ایده هایی رو که توی ذهنم بعد از کنفرانس به وجود اومد گفتم دیگه اون لبخند همیشگی وجود نداشت , من رو با خودش سوار ماشین کرد و ادامه داد:
خب دوستان اینم از پارت دوم لطفا نظراتتون رو در رابطه با داستان برام کامنت کنید تا بتونم ازشون استفاده کنم
راستی اگه میخواید پارت طولانی تر باشه بهم بگید چون نمیدونم به اندازه کافی براتون میفرستم یا نه