پرواز با بال خیال P13

ファティ👑 ファティ👑 ファティ👑 · 1402/05/06 23:50 · خواندن 3 دقیقه

سلام من اومدم با پارت جدید . هیچکس نتونست جواب مسابقه رو درست بگه منم نمیگم یکم فکر کنید فقط کسایی که کامل خونه باشن متوجه میشن و اگر پاسخ رو بفهمید اینقدر شک بهتون وارد میشه خب بفرمایید ادامه...

مرینت : 

صبح پاشدم و تو پوست خودم نمیگنجیدم رفتم صبحونه خوردم باورم نمیشد آرزوم داشت برآورده میشد ( آخی الان حسابی لذت ببر آینده بدی در انتظارته ) یعنی میتونم سه تا بچه و یک همستر داشته باشم خیلی خوشحال بودم داشتم به آینده فکر میکردم که آلیا زنگ زد و گفت بیا موزه لوور منم پاشدم آماده شدم و رفتم همه دخترا اونجا بودن و آلیا گفت که مرینت نینو گفته آدرین ازت خواستگاری کرده و تو قبول کری کل داستان رو توضیح بده منم که چاره ای نداشتم کل داستان رو توضیح دادم بعد همه بهم تبریک گفتن و رز گفت لباس چی کی میری بخری منم جواب دادم که قراره من طراحی کنم که یهو یادم افتاد طراحی نکردم و خداحافظی کردم و بدو بدو رفتم خونه و شروع کردم به طراحی کردن و نتیجه طراحی این شد ....

 

( لباس مرینت ) 

( اینم لباس آدی البته بجای این مرده آدی رو در نظر بگیرید )

 

وقتی تموم شد خیلی خودم خوشم اومد و بعد هم شروع کردم به درست کردن...

آدرین : 

رفتم پیش پدرم و ازش دلیل این سوالی که از مرینت کرود رو پرسیدم و اونم جواب داد که من خودم درد عاشقی رو کشیدم و میدونم چیه تو هم دلت رو داده بودی به اون دختر منم پا پیش دادم و خواستگاری کردم منم تشکر کردم ( خیلی پرویی ) منم رفتم اتاقم و یکم پلستیشن بازی کردم ....

مرینت : 

وقتی لباس ها کارش تموم شد خیلی خوشحال شدم هردوتا لباس هارو برداشتم و رفتم خونه گابریل آدرین رو از اتاقش صدا کردم و اومد لباس هارو نشون دادم گابریل هم تعجب کرد و گفت تو واقعا با استعدادی منم یکم سرخ شدم و گفت میتونی بری تو اتاق آدرین و باهم حرف هاتون رو بزنید آدرین هم گفت مرینت شرط هات رو بگو بهم منم گفتم من شرطی ندارم و توپ بسکتبالش رو آورد و گفت بلدی گفتم آره پس بازی کردیم من توپ رو انداختم داخل گل که یهو یه چیزی از پشت سرم بیرون اومد پریدم بالا و اومدم با پام بزنم که آدرین پام رو گرفت و گفت نترس فقط پیانوئه بعد هم ازش خواستم بزنه منم گوش دادم بعد من رو کشوند پیش خودش و رو پاش نشستم دستام رو گرفت و پیانو زد یکم خجالت کشیدم ولی زیاد نه بعد هم بهش گفتم بعد از ازدواج باید همه این هارو بهم یاد بدی بعد بهم گفت که میای شمشیر زنی اونسری که خیلی خوب بودی 

آدرین : 

بعد خیلی آروم که کسی نشنوه گفتم هیچکس شمشیر زنیش کاگامی نمیشه اونم با داد گفت اگر اون رو میخوای چرا اومدی پیش من یا اون یا من اگر میخوای ازدواج کنم باید دور کاگامی رو خط بکشی منم ترسیدم و گفتم باشه باشه هرچی تو بگی بعد شمشیر آوردم و بازی کردیم مساوی شدیم 5 / 5  که گوشی مرینت زنگ خورد مامانش بود گفت مرینت ما داریم میریم چند روزی چین و نیستیم خدافظ

مرینت :

 منم گفتم این بد شد شب کجا بمونم یاد آلیا افتادم گفتم میرم اونجا که آدرین گفت چرا اینجا پیش من نمیمونی منم قبول کردم که ناتالی گفت بریم برای شام سر سفره آدرین همه چیز رو برای گابریل توضیح داد و اونم خوشحال شد غذا خوردیم و رفتیم خوابیدیم ....

پایان پارت بای