Remarriage P3
سلام خوبید سلامتید . این یک رمانه که داریم گروهی مینویسیم . به نام ازدواج مجدد، با چند نفر دیگه و الان نوبت من بود که پارت سوم رو بدم بفرمایید ادامه مطلب.....
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
رفتم از کالساکه پایین رفتم سمت در که یهو یادم افتاد کیفم رو نیاوردم مادرم میگفت نمیخواد ولی من باید کیفم پیشم میبود .
سریع رفتم سوار کالاسکه شدم و رفتم .
چند دقیقه طول کشید تا برسم خونه و چون تند تند میرفت هی بالا پایین میشدم وقتی رسیدم
سریع رفتم توی اتاقم هی دنبال کیفم گشتم تا پیداش کنم ولی تا اومد یادم بیاد یهو تصویر لوکا اومد جلوی چشمام همون لحظه یه قطره اشک از چشم راستم افتاد روی زمین بعد هم آروم آروم شروع به کار کردن کردم همه جا رو گشتم زیر مبل ها زیر تخت همه جا رو گشتم ولی پیدا نکردم.
کل اتاق رو ریختم بهم که یهو یاد کمد افتادم رفتم و کمد رو ریختم بیرون داشتم به آخر وسایل میرسیدم تا کیف رو پیدا کردم در کیف رو باز کردم تا وسایلم رو بذارم توش دیدم عکس لوکا داخل کیفه عکسش رو برداشتم و بغل کردم و گفتم لوکا دلم برات تنگ شده و عکس رو گذاشتم داخل کیف که عشق لوکا رو یادم نره بعد رفتم وسیله آرایشی هام رو برداشتم ریمل ، کرم پودر ، پد ، رژ لب ، رژ گونه ، خط چشم ، سایه ، آیینه ، برداشتم و دستمال و عطر و یکم وسایل دیگه بعد .
آروم آروم از پله ها به پایین رفتم و سوار کالاسکه شدم بهش گفتم زیاد نمیخواد عجله کنه و در کل مسیر داشتم به عکس لوکا نگاه میکردم و یاد تک تک خاطراتمون میوفتادم مثل اونسری که رفته بودیم رستوران و آب از دما*غش زد بیرون چقدر اون موقع هردوتامون خندیدیم .
و بعد هم رسیدیم رفتم پایین از کالسکه که مامانم گفت چقدر طولش دادی رفتم و در رو باز کردم که یهو تعجب کردم چقدر اونجا بزرگ بود و بعد با مادرم داخل شدیم .....
این هم از پایان پارت اگر کم بود شرمنده فعلا خدانگهدار