خودتو گول نزن تو دوسش داریp3

𝕱𝖆𝖙𝖊𝖒𝖊𝖍 𝕱𝖆𝖙𝖊𝖒𝖊𝖍 𝕱𝖆𝖙𝖊𝖒𝖊𝖍 · 1402/05/06 16:56 · خواندن 2 دقیقه

بزن ادامه❤️🖤

معرفی شخصیت

نینو 

مهربون و خوش قلب 

۲۲ ساله 

موسیقی

شخصیت فرعی

 

کاگامی 

مهربون و ساکت

۲۰ ساله

نقاش

شخصیت فرعی

 

بریم سراغ داستان

مرینت

آدرین: نینو میخوام حقیقتو به مرینت بگم

نینو: چه حقیقتی ؟

+ اینکه من داداش مرینت نیستم

_ واقعا 

+آره

با شنیدن این حرفا دستو پاهام سست شد

رفت سینی عصرونه از دستم بیوفته که نگهش داشتم بعد اون تکون لیوانی که توش شیر بود صدای دلینگی کرد

و آدرین متوجه صدایی شد منم سریعا بدون اینکه فک کنم به اتاقم رفتم

آدرین: نینو یه لحظه..... نه کسی نیست ولش کن داشتی میگفتی

به اتاقم رفت تمام خاطرات این ۱۳ سال رو در ذهنم مرور کردم

و به همراه اون اشک میریختم 

روی تختم دراز کشیدم و با خودم زمزمه میکردم

(باگریه)

نه اینجوری نیست اشتباهی شنیدم اصلا شاید در مورد یه مرینته دیگه حرف میزدن

نباید‌ خودمو گول میزدم اما این تنها راه برای آرامشم بود

همینجوری که گریه میکردم خوابم برد

۲ ساعت بعد

با نوازشی دستانی بیدار شدم او دستا مال آدرین بود نمیخواستمشون

آدرین: خوبی؟ آخ چشمات خیلی سرخ شده

من: خوبم فک کنم سرما خوردم منو ببخشید میخوام برم دستشویی

توی دستشوی همینجور گریه میکردم

باید متوجه همه چی بشم

صبح روز بعد

هر روز صبح آدرین بیرون میرفت ولی تا حالا نگفته بود کجا میره

قبل از اینکه بیرون بره حموم رفت 

داخل حموم که بود گوشیش زنگ خورد

رفتم سر گوشیش که ببینم کیه

نوشته بود «مامان»

با تعجب به صفحه ی گوشی خیره شدم 

مطمئنم باید اونو تعقیب کنم

آدرین سوار ماشین سد منم بلافاصله اسنپ گرفتم

آقا ببخشید لطفا دنبال اون ماشین برید

به ماشین آدرین چشم دوخته بودم که مبادا گمش کنم

جلوی خونه ای توقف کرد از راننده خواستم نگه داره و پولش رو دادم

از ماشین پیاده شدم

و به سمت اون خونه رفتم

وای خدا چه خونه ی بزرگی اینجا مال کیه؟

دم در اونجا وایسادم آدرین رو که داشت با سه نفر دست میداد و روبوسی میکرد نگاه میکردم

اسماشون رو وقتی آدرین میگفت یاد گرفتم

آجی کاگامی😳 مگه اون خواهر داره

مامان بابا😨 با گفتن اسم مامان بابا حالم بد شد و گریم گرفت ول خودمو جمع و جور کردم

آدرین داشت به طرف در خروجی میومد

از در که رد شد با دستام یه سیلی زدمش

خیلی جا خورد وقتی با چهره ی من روبه رو شد

آدرین

با تعجب نگاش میکردم هی منو میزد

اما دستاش خیلی ظریف بود و قدرتی نداشت

مرینت:( با گریه) حالم ازت بهم میخوره 

دروغگوی خودخواه از خود راضی و.....

دستاش رو با یه دست گرفتم و با اون یکی دستم اشکاش رو پاک کردم دستامو پس زد و دستش رو از توی دستام جدا

کرد و به سمت خیابون رفت که ناگهان....

میدونم خیلی جای حساس تموم کردم

پس منتظر پارت بعدی باشید❤️🖤