داستان جدایی p4

single single single · 1402/05/06 16:29 · خواندن 1 دقیقه

سلام این هم از پارت ۴.

من:ساعت الان هشت و نیم و نیم ساعت دیگه باید برم دانشگاه بهتره اونجا باهاش حرف بزنم.

رفتم که صبحونه بخورم دیدم که آدرین دستش گذاشت روی میز و همینطور به من خیره شده.

من:مشکلی هست آدرین؟

آدرین:نه ایدن مشکلی نیست فقط برام سوال که چرا وقتی دیدمت گونه هات سرخ بود.

من می‌شناسمت به به خاطره هرچیز کوچی گونه هات سرخ نمی شن.

عاشق شدی؟😏

من: نه معلومه که نه.

من: مثلاً من عاشق کی شدم؟

آدرین: بزار حدس بزنم آرمیتا.

مجبور شدم سریع بحث عوض کنم که نفهم آرمیتا عاشق من هست.

من:ای وای ساعت نگاه کن یک ربع دیگه کلاس شرع میشه بزن بریم.

اون هم سریع قبول کرد امیدوارم یادش بره حرفی که زده.

رفتیم دانشگاه دیدم که آرمیتا نیومده دانشگاه.

از مرینت که پرسیدم گفته نمی تون بیام.

اما این نامه را داد تو بخونی من بازش نکردم ببینم چی نوشته.

من: ممنونم مرینت.

سریع نامه را باز کردم دیدم نوشته.

نامه:

سلام ایدن عزیز من آرمیتا نمی تون بیام دانشگاه چون که خیلی بعد از دیروز خجالت میکشم ساعت چهار بیا کافه نزدیک خونتون.

دوست تو آرمیتا.

خب این هم از این پارت،پارت آخر امروز اگه دونستم دوشنبه یا چهار شنبه پارت ۵ می زارم.

بای👋