آرزو بودن با تو🫧f4 p1
بچه ها پارت قبل اصن حمایت نشد ولی این پارتو دادم
از زبان مرینت
و رسیدیم رستوران و نشستیم منم سالاد سفارش دادم و یکم دلم درد میکرد و نینو هم همش غر میزد گشنمه و غذا رو خوردیم و منم سرم گیج میرفت دلم هم درد میکرد و اصن حوصله نداشتم رانندگی کنم پس نینو آلیا جلو منو آدرین عقب و خیلی هم خسته بودم و رسیدیم خونه
از زبان آدرین
و رسیدیم خیلی نگران مرینت بودم و تو ماشین خوابش برد و بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت و پتو هم روش کشیدم و رفتم تو حال پیش آلیا نینو اوناهم دل داریم میدادن
نینو: آروم باش چیزی نشده که
آلیا: فقط یکم هسته ست
نینو: یکم چیه
آلیا: خسته
و آلیا نینو رفتن خوابیدن و منم رفتم پیش مرینت خوابیدم
فردا از زبان مرینت
بیدار شدم و حالم بهتر شده بود آدرین هم بیدار شد
آدرین: بهتری
من: آره فقط دیشب خسته بودم
و رفتیم صبحانه خوردیم ولی نینو آلیا زود تر از ما بیدار شدن و........
یک هفته بعد از زبان مرینت
سوار کشتی بودیم که برگردیم و داخل این هفته خیلی بهم خوش گذشتن و بعد چند ساعت رسیدیم و خیلی خسته بودیم و نینو آلیا ماشین شون رو برداشتن و بردن و منو آدرین چون خسته راه بودیم سریع خوابیدیم
فردا از زبان مرینت
بیدار شدیم و آبی به صورتمون زدیم صبحانه خوردیم و نشستیم رو مبل و نگاه فیلم میکردیم و وقتی فیلم تمام شد حوصلم سر رفته بود
من: آدرین من حوصلم سر رفته
آدرین: میخوای بریم پیاده رَوی
من: آخه تو این هوا ی سرد زمستونی
آدرین: هوا اونقدر ها هم بد نیست درضم تو عاشق این هوایی
من: باشه بریم ولی صبر کن لباسام رو عوض کنم
و رفتم تو اتاقم و یک لباس بنفش برداشتم و پوشیدم
(این لباسه👆🏻 رو پوشید)
و رفتم بیرون و با آدرین تا یک پارکی پیاده رَوی کردیم و رسیدیم پارکه و یکم استراحت کنیم و بعضی ها یک جوری نگامون میکردن و اگر دستم به آلیا نرسه و از پارکه داشتیم برمیگشایم خونه و صحبت میکردیم
من: آدرین من اصن راحت نیستم مردم اینجوری نگامون کنن
آدرین: برات مهم نباشه
و رسیدیم خونه یکم استراحت کردم و گوشیم زنگ خورد
من: الو
لوکا: سلام مری میتونی بیای سازمان یک ماموریت داریم
من: باشه میام ولی تو اینارو از کجا میدونی کی بهت خبر میده
لوکا: یک ساعت مچی های مخصوصی هستن خبر میدن
من: آها خب از اول بگو باشه خداحافظ
و رفتم از تو کمد (من عکسشو دادم داخل f2 p10 هست و داخل عکس کمده چند تا ساعت میبینیم)مخصوصم ساعت مچی رو درآوردم و من چون میخواستم برای این ماموریت یک لباس جدید داشته باشم قبلا یکی طراحی کردم و البته من به طراحی علاقه ندارم
(این طراحی جدیده شه برای ماموریت ها)
و پوشیدم از آدرین خداحافظی کردم و سوار موتور مشکی خفنم رو برداشتم و به سمت سازمان رفتم و وارد سازمان شدم تاریک بود و از کیف مخصوصم(داخل عکس بالایی کیف مشخص هستش و این کیف همه چی دوش هست)
چراغ قوه رو درآوردم و دونبال کلید برق میگشتم و پایداش کردم و دکمه رو زدم و برقا روشن شدن و یکم دور برم رو نگاه کردم که هیچ کس نبود رفتم به یک اتاقی و اونجا هم لامپاش خاموش بود و دونبال کلید برق گشتم و ندیدم یعنی پیداش نکردم و یکم ترسیدم چی من که نباید بترسم من مامور مخفی هستم من اصن از هیچی نمیترسم و یهو لامپا روشن شدن و نگاه به روبه روم کردم دیدم کامند های سازمان یه جوری نگام میکنن و لوکا اومد سمتم اومد و
لوکا: ترسیدی
من: الان مثلا چرا اینکارو کردین
لیدا: میخواستیم قیافه ترسیده یه تورو ببینیم
جک: و دلیل دیگم اینه که میخواستیم ببینیم از عکسی که هفته پیش تو تلویزیون بود هنوز خجالت میکشی یا نه
من: چه ربطی داشت
جک: ربط نداشت فقط میخواستم یاد اون عکسه بیوفتی
من: خیلی فضولین
ممد(یکی از کارمند ها): ما فضول نیستیم ولی تو بی حواسی
من: چرا من بی حواسم
و بعد یکی از پشت بغلم کرد و گفت: تولدت مبارک
من: چی
و برگشتم یعنی نگاه پشت سرم کردم دیدم..............
🍨🍨🍨🍨🍨🍨🍨🍨🍨🍨🍨🍨
و همین تمام شد ولی لطفا دوباره حمایت کنید🥺🥹🥺🥹🥺🥹🥺🥹🥺🥹🥺🥹
دوستان من یک وبلاگ دارم که خیلی بیشتر تو اون فعالیت میکنم و برای دیدن وبلاگم بکلینک
و برای نویسنده شدن رو این متن کلیک کن