آرزو بودن با تو🫧f3 p9
🌌برو ادامه مطلب🌌◍•ᴗ•◍
فردا صبح از زبان مرینت
از خواب بیدار شدم یک نگاهی به آدرین انداختم خواب بود پس نمیخواستم بیدارش کنم و نگاه به ساعت کردم ساعت ۱۰:۴۸ (الان مثلا صبحه) و رفتم پایین و یک صبحانه ای خوردم و گوشیمو برداشتم رفتم تو حیاط و هوا ابری بود و من خیلی این هوا رو دوس دارم و نشستم رو صندلی های شیکی که تو حیاط بود و گوشیمو برداشتم و رمزو زدم و خواستم برم تو اینستا که گوشیم زنگ خورد آلیا بود جوابشو دادم
من:الو سلام آلیا خوبی
آلیا خیلی ذوق زده:سلام مممرررییینننننتتتت اگر بگی امروز چه روزیه
من:آروم چیشده
آلیا:مرینت اگه بگی امروز چه روزیه
من: حتما ولنتاین
آلیا:نه نه فقط میتونی یک حدس دیگه بزنی
من:خب سالگرد ازدواجت
آلیا:مرینت خل شدی خب امروز تولدمه
من خیلی ذوق زده:چی واقعا پاک یادم رفته بود مبارکه
آلیا: یک ساعت پیش نینو سوپرایزم کرد و میخواد منو ببره مسافرت هههههههوووواااااااااا
من:به سلامتی کِی بر میگردی کجا میخوای بری؟
آلیا ذوق زده:مرینت نینو اصرار داره شماهم با ما بیاین آممم میخوایم بریم جزیره (اسمی به ذهنم نمیرسه خودتون یک اسمی تصور کنید)
من:چی ولی آممم نمیدونم ولی آلیا راستش رو بخوای یه چند روز بود مهمان داشتیم برادرم پسر خالم پسر دایی و پسر عموم با دوس دختراشون اومده بودن خونه ما و نمیدونم شاید نتونیم بیایم
آلیا:چرا نمیتونی؟
من:نمیدونم آخه آدرین شاید قبول نکنه
آلیا:آخه چرا ولی آدرین که اینجوری نیست و باید به آی.......
و آلیا داشت حرف میزد که دیدم در خونه باز شد و آدرین از خونه اومد تو حیاط و داشت میومد سمتم
من:آلیا بعدن بهت زنگ میزنم
الیا:الو الو صبر کن گوشیو بده آدرین
من:از کجا فهمیدی آدرین ایجاست(ادرین الان کنار مرینت نشسته)
آلیا:از جوری که داری حرف میزنی معلومه الانم گوشیو بده بهش
گوشیو دادم به آدرین ولی نمیشنیدم آلیا چی میگفت ولی شنیدم آدرین گفت الان میفرستم
و گوشیو قطع کرد و یک چیزی آدرین برای آلیا فرستاد و بعد گوشیو داد به من
من:چیو براش فرستادی
آدرین:آدرس خونه ولی واقعا تو درباره من اینجوری فکر میکنی
من:چجوری
آدرین:فکر میکنی هر چی بگی من مخالفت میکنم
من:نه نه من اصن اینجوری فکر نمیکنم فقط .....
بعد در خونه باز شد یک ماشین با آهنگ بلند اومد داخل خونه و رفت تو پارکینگ و آلیا نینو از ماشین پیاده شدن و آلیا یک عینک مشکی😎 🕶 داشت و تو دست آلیا یک ساک بود و موهاش باز بود کلی شیک بود و نینو هم یک عینک مشکی و داخل دسته نینو هم یک پلاستیک (نایلون) بزرگ داشت که توش چره چیپس و پفک بود منو آدرین خیلی تعجب زده نگاشون میکردیم
آلیا:اِع چیه چپ چپ نگام میکنید خب برید ساک هاتونو ببندید
نینو:نشنیدین آلیا چی گفت خب برید
منو آدرین از تعجبی در اومدیم و...
آدرین:خب من برم ساک ببندم ولی پرواز کِیه
من و آلیا نینو زدیم زیر خنده
الیا:آدرین برای رفتن به جزیره با کشتی میرن
آدرین یک آها گفت و رفت ساک ببنده و نینو رفت پیش آدرین
من:خب الیا نمیای تو خب بیا تو
دست آلیا رو گرفتم و بردمش تو خونه و رفتیم تو اتاقم
من:آلیا بشین منم وسایلامو جمع کنم
آلیا:سریع جمع کن
و منم خیلی سریع ساکو در آوردم و چند تا لباس گذاشتم و بعد یک استوری تو اینستا گذاشتم (بعدا فضیه رو میفهمی)
و منو آلیا از اتاق رفتیم بیرون
۱ ساعت بعد از زبان مرینت
بلیط کشتی رو گرفتیم و رفتیم سوار شدیم منم کنار پنجره نشستم(بچه ها بعضی از کشتیایی هستن ۲ طبقه و از اونایی هستن که صندلی دارن)
و آدرین هم کنارم و کنار آدرین نینو. و کنار نینو آلیا نشست
۱ ساعت بعد از زبان مرینت
از خواب بیدار شدم دیدم آلیا خوابه و نینو آدرین هم دارن صحبت میکنن و چیپس پفک میخورن و جامو بار نینو عوض کردم و یعنی نینو کنار پنجره پنجره هم سمت راست کشتی هست و سمت چپ نینو آدرین هست و چپ آدرین من و چپ من آلیا و چند بار آلیا رو تکون دادم تا بیدارش کنم و بیدار شد یکم صحبت کردیم که کشتی وایساد و پیاده شدیم و ساک ها هم دادیم دست شوهرامون و یک ویلا اجاره کردیم و رفتیم داخلش و چون هممون خسته راه بودیم رفتیم تو دو اتاق جدا خوابیدیم ولی من اصن خوابم نمیومد و با گوشیم ور میرفتم و آدرین هم کنارم بود اونم خوابش نمیومد و آدرین منو کشید تو بغلش و......
آدرین:ببینم چیکار میکنی تو گوشیت
من:کاره خاصی نمیکنم
همون جور که تو بغل آدرین بودم داشتم استوری میزاشتم و آدرین چشماشو بست که بخوابه و منم همینطور داشتم استوری میزاشتم
(خب وقته توضیح است خب بگم که مرینت وقتی تو نیویورک بود تو مدرسه همه پسرا باهاش خوب بودن ولی اونا میخواستن که معدن رو از مری بگیرن و نرینت تا فهمید قصد اینا چیه و برای دانشگاهش اومد پاریس و داخل پاریس قصد داشت یک زندگی جدید رو شروع کنی و یک پیج اینستا زد و الان ۶ میلیون فالور داره ولی آدرین اینو نمیدونسته)
از زبان آدرین
یک چند دقیقه چشمامو بستم و باز کردم و مرینت رو محکم تر بغل کردم و چشمم به گوشیش اوفتاد دیدم داشت استوری میزاشت بعد وقتی استوری گذاشت رفت تو یک پیجی وایی اون پیج خودش بود نمیدونستم مری پیج داره یک بوسه ای رو گونه هاش زدم و از بغلش بیرون اومدم و گوشی خودم رو برداشتم و رفتم تو اینستا یکم گشتم و پیج مرینت رو پیدا کردم اوه چقدر فالور داره رفتم یک سری از پستاشو نگاه کردم که متوجه شدم مرینت خیلی پست میزاره حتی یک سلفی از خودش با لباس عروس داره گوشیمو گذاشتم کنار و مرینت هم گذاشت کنار و نگاه صورت زیبای مرینت کردم و مرینتم نگاه من میکرد و مرینتو کشیدم تو بغل خودم و در همون حالت خوابمون برد
فردا صبح از زبان آلیا
از خواب بیدار شوم نینو هم بیدار شد چنتا سرچ کردیم و مکان های تفریحی اینجارو پیدا کردیم و منو نینو رفتیم تا به مرینت و ادرین خبر بدیم رفتیم تو اتاقشون و دیدم تو بغل هم خوابن و سریع گوشیمو برداشتم و ازشون عکس گرفتم و
از زبان مرینت
..........................
🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭
ایزی ایزی تمام تمام
خب تمام شد ببخشید اگه تأخیر داشتم آخه امتحان میان ترم داشتم از زبان ولی خب من دیشب ۲ پارت دادم ولی امروز همین پارت
بایی