بلاخره 💎 پارت 25

bahar:) bahar:) bahar:) · 1402/05/03 12:47 · خواندن 1 دقیقه

سلام سلام ما اومدیممممم 

پاشدم و فحش رو کشیدم به زمین و زمان ...الان وقت شرور شدن یکی بود ؟! که یهو گفتم : اخ جونننننن بانوم رو میبینم .... اروم از اتاقم رفتم بیرون و دیدم پدر خوابه ..... تبدیل شدم و از پنجره پریدم بیرون که دیدم لیدی باگ داره دور خودش میچرخه .... 

گفتم : بانوی من چی شده ؟ گفت : اوه پیشی تویی ؟ هیچی برای گردونه شانسم بهت احتیاج دارم ...... * پس از شکست دادن شرور *

گفتم : خداحافظ بانوی من .. و اومدم برم که یکی گفت : صبر کنیددددددددددددد ... فک کردین به این آسونیاس ؟ نخیر

برگشتم و دیدم اون، حاکماثه ..... دیدم لیدی باگ خندید و گفت : پیشی، میدونی که باید چیکار کنی ؟ گفتم : البته بانوی من و شروع کردم جنگیدن با حاکماث... بعد 15 دقیقه که داشتم از خستگی وا میرفتم دیدم مای لیدی با همه ی قهرمانا از جمله طاووس ( فیلیکس که آدم خوبیه رو میگه ) 

اومدن ... همه با هم ریختیم سر حاکماث. ..... که زویی استپش کرد و معجزه گرش رو برداشتم ....

به حالت عادی برگشت ... اون .. اون ... پدر بود ؟ نه نه این امکان نداره ....

 از زبان لیدی :

وقتی کت معجزه گرش رو برداشت ... اون آقای آگرست بود ... وای آدریننننن ! بیچاره بمیرم براش...... دیدم افتاد زمین و گریه کرد ... به بقیه نکاه کردم و گفتم : هی شماهااااا برین سرجاهاتو تا بیام و رفتن ... کت رو بغل کردم و گفتم : پیشی من اشکال نداره درست میشه .. و گابریل یخش رو باز کردم