💙Blue eyes 6💙

𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 · 1402/05/02 16:49 · خواندن 2 دقیقه

ترو خدا دعا کنین برام اینترنت بخرن 😂😖 مگه نه مث رمان قبلیم مشه 😐

داشتم لباس هامو عوض میکردم که یهو . . . 

یکی محکم و پشت سر هم در خونه رو میکوبید از جام پریدم بدو بدو رفتم پایین و درو باز کردم آلیا بود

m: چیشده؟! 

a: مرینت . . . رز حالش بده . . . گفتم بیام دنبالت بریم بیمارستان 

m: چی . . . چرا؟ مگه خونه ی نینو نبودی واسه تحقیق؟

a: بیا بهت توضیح میدم 

m: لباسام رو عوض کنم . . .

a: نه! دیر میشه 

آهی کشیدم و پشتش بدوبدو کردم دستم رو کشید سمت یه ماشین توش یه پسر بود

m: نینو!؟ 

a: گفتم زودتر برسونم 

m: باشه

n: سلام مرینت 

m: سلام نینو میشه زودتر بریم؟ 

n: باشه

راه افتادیم ولی بیمارستان نرفت 

m: اوم آلیا؟ مگه نمیریم بیمارستان؟ 

جوابمو نداد نینو ماشین رو پارک کرد هر سه بدو بدو رفتیم سمت یه ساختمون شیک 

m: آلیا!؟ چه خبره؟ 

a: ببند دهنو بیا میبینی کور که نیستی

رفتیم طبقه شیشم و وارد اتاق تاریکی شدیم آلیا و نینو رو گم کردم 

m: آلیا؟ نینو؟ . . . 

برو پایین

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پایین تر 😋

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یکم دیگه . . . 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بچه ها: سوپرایززززززززز

m: شل مغزااااااا نمیگین ادم سکته میکنه بیشورای کله پوک؟ 

رز: اگه میگفتیم که سوپرایز نبود

m: برای چی سوپرایز؟ 

a: خلی نه؟ تولدت مبارک 

m: تولدم؟ 

امشب تولدم بود؟ یادم رفته بودش گریم گرف

m: م. . . مرسی بچه ها 

a: خواهشششش میکنیم ولی باید از آدرین جون تشکر کنی

m: وا . . . چی؟ چرا آخه؟ 

آدرین از پشتم گفت: گفتن تولدته، گفتم اینجا خالیه اینجا تولد بگیرین کل ساختمون مال عمومه و خالیه راحت باشین

m: ممنون

تولد تا نصفه شب بود 

آلیا: اوممم مری؟ 

m: بعله؟ 

a: مست میکنی؟ 

m: چی؟ نه من هنوز 18سالم نشده! 

a: نه ولی خب 17 سالمونه یه سال دیرتر یا یه سال زودتر چه فرقی داره؟

و لیوانمو پر از شراب کرد 

m: باشه

یه لیوان خوردم خیلی خوب بود چند تا لیوان دیگه خوردم مست کردم 🥴 و . . .