
شکارچی خون آشام P3

سلام به همه بریم سراغ پارت ۳
آیریک در رو باز کرد و وارد شد بچه های زیادی اونجا بودن و فضای خیلی بزرگی بود به اطراف نگاه میکرد که صدای همه ساکت شدن و لوکا اومد داخل ادامه مطلب
لوکا جلو رفت و دست آیریک رو گرفت و با صدای بلند گفت:این عضو جدید هست و داخل منطقه ترانسیلوانیا پیدا شده از این به بعد با شما آموزش می بینه و چون هنوز لقبی نداره با اسم آیریک صداش بکنید.
همه خوشامدگویی کردن و بعد لوکا دوباره شروع کرد به حرف زدن:تا امروز با شمشیر های چوبی تمرین کردیم اما از حالا به بعد با شمشیر واقعی می جنگید.
همه بچه ها ترسیدن و با هم دیگه حرف میزدن.
لوکا:همه ساکت استفاده از شمشیر که کار خطرناکی نیست.
آیریک:پس چی خطرناکه؟
لوکا:آفرین خوشم اومد سوال خوبیه استفاده از لوازم خورشیدی خطرناک هست شمشیر که چیز خاصی نیست از ضخمی شدن نترسید شما قراره با خون آشام ها مبارزه کنید شما همه دو به دو با شمشیر با هم می جنگید و تا وقتی که من اینجا هستم هیچکس نمیمیره پس با تموم وجود به هم حمله کنید.
همه ترسیده بودن که لوکا اسم دو نفر رو اورد و دوتا شمشیر بهشون داد و گفت:حالا با هم دیگه بجنگید وزن شمشیر ها رو زیاد نکردیم تا بتونید بلندش کنید.
اون دو نفر شروع به مبارزه کردن و همه بهشون نگاه می کردن که شمشیر بازو یکی از اونا رو تا استخون برید و شروع به خونریزی کرد خون زیادی و و یکم از اون خون روی صورت آیریک پاشید و رفت داخل دهنش مزه خون رو که احساس کرد دندون های نیشش بزرگ شد و نمی تونست جلوی خودش رو بگیره بدون آزاده داخل یک لحظه کنار کسی که ازش خون میومد رسید خودش رو به زور نگه داشته بود.
لوکا:هی داری چکار می کنی؟
آیریک:ببخشید..ببخشید
اون پسر از درد ناله می کرد و به ل توکا نگاه می کرد و می گفت:تر و خدا کمکم کن.
ایریک نمی تونست بیشتر خودش رو نگه داره لوکا به سمت اون رفت و همون لحظه آیریک به سمت گردنش رفت تا خونش رو بکشه لوکا با دیدن اون شمشیرش رو در اورد و فک آیریک رو برید ذهنش آویزون شده بود و خون ریزی می کرد همه با دیدن دندون های اون ترسیدن.
_اون خون آشام.
لوکا آیریک رو گرفت و به بچه ها گفت که فرد ضخمی رو ببرن درمانگاه و یه آمپول از جیبش در اورد و به آیریک تزریق کرد و آیریک کم کم چشماش بسته شد وقتی چشمش رو باز کرد رو به روی خودش رو نگاه کرد و یه فرد با تاج رو دید و اطرافش پر از شکارچی خون آشام بود سعی کرد بلند بشه اما نتونست دستاش رو به یه میله بسته بودن سعی می کرد که دستش رو آزاد کنه اما نمی تونست کسی که تاج داشت گفت:یه خون آشام تونسته بین ما نفوذ کنه چه توجیهی برای این داری شاه کش(لقب لوکا)
لوکا:سرورم خوب به این بچه نگاه کنید کاملا مثل یه انسان هست و هیچ شکلی از خون آشام ها نداره علائم خون آشام بودن اون به صورت ناگهانی اومد نمی دونم چطور اما وقتی فوش رو زدم شروع به ترمیم کرد.
_شما قدرت ترمیم رو فقط خون آشام های اصیل دارن تو که گفتی اون در حال فرار از دست خون آشام ها بوده چرا یه خون آشام اصیل باید فرار کنه؟
لوکا:قربان من هم اطلاعات زیادی در این مورد ندارم اما ازتون می خوام که قبل از کشتن این بچه اول اطلاعاتی رو ازش بگیریم.
_می تونی شروع کنی جلوی همه سوال های مورد نیاز رو ازش بپرس باید سریع بکشیمش همین الان هم این خبر بین مردم پخش شده و همه ترسیدن.
لوکا:خیلی طول نمی کشه بعد روبه آیریک کرد و گفت:بگو که چطور انقدر شبیه انسان ها هستی.
آیریک خیلی ترسیده بود باید اونا رو قانع می کرد که اون رو زنده بزارن اما نمی دونست چکار کنه.
لوکا:نزار که دوباره تکرار کنم سریع جواب بده.
آیریک:من دو رگه خون آشام و انسان هستم.
لوکا:یه دو رگه؟
آیریک:درسته پدر من یه خون آشام اشرافی هست با دیدن مادرم اون رو به عنوان همسر انتخاب کرد اما این فقط هوس بودید از بدنیا اومدن من پدرم از مادرم خسته شد آخه یه انسان و یه خون آشام از اولش هم تصمیم مسخره ای بود اون که یه حرمسرا داشت چرا من بدبخت رو داخل این دنیا اورد وقتی من و مادرم ترد شدیم مادرم بارها سعی کرد من رو بکشه من...
لوکا وسط حرفش پرید و گفت:ازت نخواستم که خاطره تعریف کنی فقط به سوالاتم جواب بده من وقت زیادی ندارم که واسه تو تلف کنم.
آیریک:اما من می خوام که تو گوش کنی خیلی خلاصه تعریف نی کنم پس فقط گوش کن جواب سوال هایی که داری داخل حرف هام هست.
لوکا:سریع بنال آشغال.
آیریک ادامه داد:مادرم همیشه می خواست که من رو بکشه و می گفت که رگه خون آشام من اونو یاد پدرم میندازه همیشه خون من رو داخل جشن ها استفاده می کردن چون دو رگه بودم خون من براشون مزه خاصی می داد وقتی فکم رو بریدی مزه خون خودم رو احساس کردم بهشون حق میدم تا اینکه یکی از روزها برای یه جشن به دمپایی رفتم از جنک های قبلی که داخل دمپایی بود لوازم شما مونده بود لوازم خورشیدی بود اگر اشتباه نکم بعد از اون جشن یه مدت گذشت و استفاده از اون لوازم رو تقریبا یاد گرفتم تا اینکه دوباره به یه جشن به ترانسیلوانیا رفتم اونجا بود که با استفاده از لوازم خورشیدی از دست نگهبان ها فرار کردم و تو رو دیدم و به این شهر اومدم.
لوکا:خیلی خب جواب سوال هایی که داشتم رو گرفتم بکشینش و داخل شهر بچرخونینش تا خیال مردم راحت بشه.
سرباز ها به سمت آیریک رفتن تا اون رو بکشن.
تا پارت بعدی با لایک و کامنت همایتم کنین فعلا😘