آرزو بودن با تو🫧f3 p7

𝙈𝙚𝙝𝙧𝙨𝙖 𝙈𝙚𝙝𝙧𝙨𝙖 𝙈𝙚𝙝𝙧𝙨𝙖 · 1402/05/02 12:33 · خواندن 6 دقیقه

بچه ها من این پارتو نوشتم و چون خیلی طولانی بود خطای مشخص داد و ۱۰،۰۰۰ کاراکتری که نوشتم پرید و چون ۱۰،۰۰۰ خیلی بود من دو پارت میدم و هر پارت ۵،۰۰۰ کارکتر میزنم 

از زبان مرینت 

 

الکس:میشه بگی اونجا چه اتفاقی افتاد.

 

رزیتا:مرینت بگو شاید بتونیم کمکت کنیم.

 

من:ببخشید اگه به هیچ کس نگفتم ولی الکس اگه یادت باشه وقتی خاله فرنوش(سلام ساسی خوبی من فرنوشم🤣)مرد هیچ کس نمی‌دونست وارثش کیه ولی من بودم اون تمام کارخونه هاش رو داد به خِیریه و یک مَعدن طلا هم داشت که هیچ کس نمیدونس مال کیه ولی معلوم شد که من وارث هستم و معدن رسید به من و مایک یک قاچاقچی هست و تا فهمید این معدن مال منه اوفتاد دونبالم و..........

 

نیت:پس برای همین بود که منو مجبور کرد که بیام اونجا کار کنم 

 

من:نیت درست میگه و.......

 

نیت:مرینت میخواستم همیشه بهت بگم من دونبالت نمیکردم اونا منو مجبور میکردن و تو فکر میکردی که من گوشیتو ردیابی میکنم ولی بازم اونا منو مجبورم کردن و تو هم فرار کرده اومدی پاریس 

 

من:بله درسته و خب مایک دونبالم میکرد منم فرار کردم اومدم اینجا و فکر میکردم که مایک منو ول کرده و تا دیدم نیت منو دونبال میکنه و همیشه من جونم تو خطر بوده شب میخوابیدم صبح بیدار میشدم میدیدم چند نفر بالای سرم و میخوان منو ببرن یه جایی ولی مایک هنوز میخواد معدن رو ازم بگیره 

 

آدرین:خب چرا بهش نمیدی 

 

من:آدرین حالت خوبه میدونی چقدر ارزش داره اون معدن 

 

لیدا:چقدر 

 

من:اممم حدود ۵۸۰ هزار دلار(به پولما نمیدونم چند میشه ولی نظر خودم ۵۰۰ میلیارده وشما هم فکر کنید ۵۰۰ میلیارده)

 

الکس:خب خیلیه 

 

کاگامی:مرینت مایک که میدونه تو معدن رو نمیدی و حتما میدونه راه دیگه هم داره میشه بگی چه راه دیگه ای داره 

 

من:آره مایک میدونه که من معدن رو نمیدم و راه دیگرو به من گفته 

 

لوکا:میشه راه دیگشو بگی 

 

من:راه دیگش اینه که مایک با من ازدواج کنه و بعد مدتی منو بکشه و مایک وارث همه چیز من باشه 

 

لیدا:ولی آ آ آممم خب آدرین..........

 

من:از جوری که با من صحبت می‌کرد معلوم بود که نمیدونه من ازدواج کردم.

 

خیلی حالم بد بود سرم رو انداختم پایین و خیلی ناراحت تر شدم و خیلی میترسیدم 

 

ادرین:حالا چرا ناراحتی 

 

من:آدرین کجایی تو چرا نمیفهمی من الان بخوابم و بیدار شم پیش شما نیستم منو میبرن مخفی گاهشون 

 

لیدا:مرینت به نظر من تو نباید بترسی تو مامور مخفی هستی 

 

من:هرچی باشم اونا هر جور شده بله رو ازم میگیرن 

 

نیت:اونوقت چجوری بله رو میگیرن 

 

من:یا منو تا جایی که میتونن شکنجه میدن و یا سره سُفره عقد ۱۸  تا تفنگ میزارن رو سرم تا بله رو بگم 

 

و بعد از پشت هر مبل افراد مایک بیرون اومدن و هر نفرشون دست اونا رو گرفتن و نیت لیدا الکس کاگامی لوکا رزیتا و جک و حتی آدرین مقاومت میکردم ولی هیچ چیزی نشد و از پشت مبلی که من نشسته بودم مایک اومد و من از جیب مخفیم تفنگمو(مری هنوز لباس مخصوص رو پوشیده)در آوردم و جلو مایک گرفتم و اون میومد جلو و من میرفتم عقب و همین جور که میرفتم عقب مایک گفت

 

مایک: تو درباره من اینجوری فکر میکنی من کی تاحالا وقتی کسی خوابه میدزدمش من وقتی بیداره میدزدم و تو الان بیداری

 

من:تو خواب ببینی بهت بدم

 

و به دیوا خورد  و دیگه نمیشه برم عقب اسلحه‌ رو گرفتم پایین  مایک هم نزدیک میشد و تا جایی که بینی اش به بینی ام خورد و دیگه جلو نیومد و همین جوری که بینیش رو بینیم بود گفت

 

مایک:درضم حلقه ازدواجت خیلی خوشگله

 

حالم بد بود و پاهام ضعیف شد  میخواستم غش کنم ولی خودم کنترل کردم  و سره پاهام وایسادم الان نمیدونستم چیکار کنم نمیتونستم خودم تنهایی حساب اینارو برسم 

مایک یکم ازم دور شد:و اینکه تو یک طوری با آدرین حرف میزنی و آدرین طوری با تو حرف میزنه که معلومه عشقتون خیلی قویه.  چرا من باید این دو عاشق رو از هم جدا کنم من که آدمه بدی نیستم 

 

من:پس چرا دست از سرم بر نمیداری پسر خاله.......

 

(خب بزارید توضیح بدممایکفرزندخاله فرنوش هست که یعنی مایک پسر عمه ی لوکا هست و اگر یادتون باشه نیت پسر عمویه مرینته و لوکا پسر دایی مرینته و اگه نیت پسر عمویه مرینته پس مایک چکاره نیت هست یکم حساب کتابش سخته خودتون توکامنت ها بگین)

 

مایک:چون نمیتونم

 

من:چرا نمیتونی

 

مایک:چون وَصيت مادرم هست 

 

من:آها وصيت خاله فرنوش چیه آخه خاله فرنوش به تو هم خیلی چیز داده ولی تو حتما باید معدن رو بخوای 

 

مایک:من معدن رو نمیدم 

 

من:جواب منو ندادی وصيت خاله فرنوش چیه بود

 

مایک: وصیت این بوده که معدن به مرینت میده و تا ۸کارخونه هم به من و در وصیت نامه گفته شده که میخواد مایک با مرینت ازدواج کنه 

 

من:چ.چ.چی گفت.تی 

 

مایک:و اینکه من هیچ حسی به تو ندارم 

 

من:پس چرا میخوای با من ازدواج کنی

 

مایک:چون من مادرم رو دوس دارم و میخوام به حرفش گوش کنم و الان تو با من میای 

 

(بچه ها دلیل مخالفت مامان مرینت با ازدواج مرینت و ادرین این بوده که سابین همش میگفت که مری با مایک ازدواج کنه چون وصیت خواهرمه و مرینت نمیدونست دلیل مخالفت ازدواجش و دونبال شدن توسط مایک چیه و مرینت فکر میکرد که مایک معدن رو میخواد)

 

من:نه من نمیام درضم من آدرین رو دوس دارم 

 

مایک:مرینت بهت گفتم بریم

 

من همزمان هم اسلحه رو جلوه مایک گرفتم و هم داد زدم:نمیام

 

مایک هیچ کاری نمی‌کرد و منم همین طور اسلحه رو رو گرفته بودم و منو مایک داشتیم نگاه هم میکردیم که متوجه دستش شدم که داخل انگشتش حلقه بود.....

 

من داد زدم:چطور میتونی با من حرف ازدواج رو بزنی وقتی که خودت نامزد داری...

 

🧸🧸🧸🧸🧸🧸🧸🧸🧸🧸🧸🧸🧸🧸🧸

 

بچه ها چون ۱۰،۰۰۰ کاراکتر پرید اینو دادم این ۵،۰۰۰ کاراکتر هست و ۵،۰۰۰کاراکتر دیگه رو چند دقیقه دیگه میدم