دیدار دوباره پارت نوزدهم🌚✨
بازم حمایت ها به اندازه ای که گفتم نشد متاسفانه
برای پارت بعد ۲۰ لایک ۱۵ کامنت
با خستگی رسیدم خونه و بدون اینکه به مامان یا بابا چیزی بگم رفتم تو اتاق ولو شدم روی تختم
خسته بودم از اینکه انقدر زود قضاوت میکردم
و خوشم میومد از اینکه همه چی داره درست پیش میره.
با همین فکرای مزخرف نیم ساعت خوابیدم و بعدش لباس هام رو عوض کردم و نشستم روی صندلیم و به تکلیف طراحی ای که معلم گفته بود فکر میکردم.
گفته بود یه چهره از افراد توی زندگی تون بکشین و منم یه فکری به سرم زد
تخته شاسی م رو به میز تکیه دادم و با مداد سیاهم شروع کردم....
___________
سه ساعت بعد
____________
با خستگی قلم رو توی پودر ذغال زدم و روی کاغذ سایه های آخر رو درست میکردم.پاک کن فرچه ای رو برداشتم و گوشه چشمش رو پاک کردم و با مدادم درستش کردم.بالاخره تموم شد.از کارم راضی بودم با اینکه ۶ ماهی میشد طراحی نکرده بودم.
تا ۱ هفته دیگه که آدرین بهم گفت قرار شده ۵ روز دیگه قرار بود خبر نامزدی مون منتشر بشه پس منم چهره آدرین رو کشیدم!
آروم تخته شاسی رو از روی پام برداشتم و گذاشتمش کنار دیوار و به تیشرت و شلوار بنفشم نگاه کردم که پر از پودر ذغال شده بود.
رفتم لباس هام رو تکوندم و خوشبختانه نیازی به عوض کردنشون نبود.
____________
آدرین
با آدرینا برگشتیم خونه و سریع رفتم سمت اتاق پدر.
آروم در زدم.
_بیا تو.
_سلام پدر.
_سلام پسرم بالاخره برگشتین؟خبر های شلوغی و مجبور شدنتون به اینکه حصار بکشید دور محوطه رو شنیدم.مطمئنا بخاطر آدرینا هست.
_آره درست حدس میزنین.میخواستم بگم که...
دستش رو بالا آورد و منو ساکت کرد
_نیازی نیست چیزی بگی به جیمز کارمند رایانه جدیدمون سپردم خبرشو توی سایت ها بذاره.
_ممنون پدر...
_موقع شام باهات صحبت میکنم الان کلی کار دارم
باشه ای گفتم و رفتم تو اتاقم و تا موقع شام خوابیدم و تنها چیزی که تو رویاهام میدیدم چشمای قشنگش بود.....
_______________
مرینت،فردا صبح در دانشگاه
_______________
با خوشحالی منتظر بودم خانم نایت معلم طراحی مون بیاد کلاس و تا اومدنش نمیخواستم به کسی کارم رو نشون بدم.
بچه های زیادی به طراحی علاقه داشتن و اکثرشون دختر بودن اما پسر ها هم بین جمعیت دیده میشدن...
زویی دوست عزیز و قدیمی م اومد نشست کنارم.یه مدت برای مسافرت دانشگاه نیومد و بالاخره برگشته!بغلش کردم و بهش سلام کردم.
_اوو سلام مرینت ببخشید بهت زنگ نزدم مسافرت کوتاه و خسته کننده ای بود .
_اشکالی نداره زویی مسافرت همیشه برگشتش خسته کننده ست.
_او نه باز عامل دردسر اومد.
_خندیدم و به بازوش زدم
_باورم نمیشه اینجوری به خواهرت میگی!
_____________
دوستان اینم پارت نصف شب😂واقعا دستام توان ندارن نمیتونم بیشتر بدم