آرزو بودن با تو🫧f3 p4

𝙈𝙚𝙝𝙧𝙨𝙖 𝙈𝙚𝙝𝙧𝙨𝙖 𝙈𝙚𝙝𝙧𝙨𝙖 · 1402/04/30 13:24 · خواندن 4 دقیقه

آنچه گذشت:من زور نمیگم_رسیدیم سازمان ولی خسته_ولی جک اجازه نمیده_خب بترس به درک_میشناسمت اسمت لیدا هست_تو باید لیدا رو دوس داشته باشی نه بهش زور بگی

 

👆🏻این آنچه گذشت هست گفتم شاید یادتون رفته پارت قبل چیشد

از زبان مرینت

 

جک داد زد:خب بترس به درک

 

و رسیدیم و وارد خونه شدیم 

 

لیدا:واییی عجب خونه ای داری

 

من:مرسی لیدا وقتی ازدواج کردم اومدم اینجا

 

لیدا:تو ازدواج بهم نگفتی

 

جک:حالا بگو چرا گفتی بیایم اینجا

 

من:شما امشب پیشم میخوابی

و جک به خونه خیره شده بود و رفت طبقه بالا

 

لیدا:نه نمیتونم اگه مامان بابام اجازه بدن جک موستم رو میکنه

 

من:اون هیچ غلطی نمیکنه. حالا هم برو طبقه بالا اتاق ۶۸ با شخصی که اونجاس هر حرفی داری بزن

 

مامان بابام اومدن سمتم

 

مامان:مرینت این کی بود رفت بالا

 

منم همه چیزو به مامان بابام گفتم. حتی اون صحنه های احساساتی و نامادری لیدا.       جک.       همه چی رو گفتم

 

بابا:خب باشه دیگه ما بریم

 

من:کجا

 

مامان:شنیدیم که بهتین بستنی فروش تو پاریسه(بچه ها الان در این داستان ساعت ۱۸ است)

 

و مامان بابام رفتن و منم سریع رفتم پیش لوکا و همه مشکلات زندگی لیدا رو گفتم ترس از جک رو هم گفتم و لوکا رفت با جک صحبت کنه و من رفتم پیش آدرین و همه چی درباره لیدا گفتم ترس از جکو گفتم نامادری و داد زدن های جک و همه چی رو گفتم

 

آدرین:الان میخوای چیکار کنی

 

من:حتما جک یک نقطه ضعفی داره و من میگم نقطه ضعفش احساساتشه اگر بهش به فهمونم که لیدا میترسه حتما دیگه اذیتش نمیکنه 

 

ادرین:من واقعا به انتخابم افتخار میکنم تو خیلی مهربونی

 

من:😊

 

آدرین منو کشید تو بغلش و بعد صدا در اتاق میومد و نمیدونستیم(الان داخل اتاق مشترک هستن)کی بود و از آدرین جدا و...

 

من:بیا تو 

 

واییی الکس کاگامی بود اومد تو خدارو شکر که منو با آدرین ندید 

 

من:خوب شد اومدی میخوام درباره لیدا بگم اون وقت

 

الکس:نمیخواد بگی

 

من:چرا نباید بگم

 

کاگامی:چون فالگوش وایساده بودیم

 

الکس:چرا نباید به انتخابت افتخار کنی من انتخابتو بهت تحویل دادم(مگه مرینت وسیله است؟)

 

آدرین:خب مگه چیه

 

کاگامی:شما چرا همین جوری نشستین جک داره میره تو اتاق نیت 

 

من:چی

 

و همه رفتیم بیرون

 

من:آدرین کاگامی الکس شما برید پیش جک منم پیش لیدا و نیت میرم

 

و همه رفتن پیش جک و من رفتم تو اتاق نیت و در زدم و اجازه دادن رفتم تو روی تخت نشستم و دیدم لیدا تو بغل نیت گریه میکنه(واقعا ببخشید که داستان غم انگیز شد نمیدونم چجوری اینجوری شد ولی دروستش میکنم)

وایی داشت گریه خیلی احساساتی شدم و.....

 

من:لیدا گریه نکن درست میشه میدونی که جک دوست داره

 

الکس اومد تو و جک هم پشت سرش

 

من:الکس بیا اینجا

 

الکس اومد پیشم نشست و جک هم کنار لیدا و لیدا هم تو بغل نیت گریه میکرد

 

من:جک ببین این برادر من اومدم پاریس بهم گیر نمی

 

و آدرین اومد تو و کنار خودم نشست 

 

آدرین:سلام

 

من:دارم حرف خب ببین این برادر من وقتی اومدم پاریس مراقبم بود ولی روم داد نمیزد و میزاشت با دوستام برم اینور اونور

 

آدرین:چی چیو میزاشت اصن نمیزاشت تو دانشگاه به تو نزدیک بشم

 

من:آدرین

 

آدرین:بله

 

من:ببند

 

آدرین:باشه

 

جک:چند بار بگم من خواهرم رو دوس دارم ولی دست خودم نیست

 

من:ولی تو...................

 

🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷

خب زیاد نوشتم شب ادامشو میدم 

 

😢بچه ها من خیلی مینویسم😢

 

🍁من با اینکه مهمان داریم خیلی پست میزارم🍁

 

⚛️خیلی حمایت کم شده😢⚛️

 

😭من خیلی مینویسم و شما یک کامنت هم نمیدین😭

 

😔اگر همین جوری پیش بره من فصل ۳ رو میدم😔

 

😭و از وب میرم لطفا دوباره حمایت کنید😭